جدول جو
جدول جو

معنی متجبن - جستجوی لغت در جدول جو

متجبن(مُ تَ جَبْ بِ)
شیر خفته و سطبر. (آنندراج). شیر خفته و ستبر شده و پنیر شده. (ناظم الاطباء). بسته. گرفته. پنیر شده. جغرات گشته. شیر کلچیده. شیر بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کانت بادزهر الاشیاء القتاله و خاصه اللبن المتجبن فی المعده. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجنب
تصویر متجنب
دوری کننده، پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجبر
تصویر متجبر
متکبر، ستم کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَبْ بِ)
بددل گوینده کسی را و منسوب کننده به بددلی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که متهم شده باشد به ترس و بددلی، آنکه بددلی می کند و یا مشهور به ترس و بددلی شده باشد، آنکه اندیشۀ بددلی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
کاه خانه. (منتهی الارب) (آنندراج). کاهدان و انبار کاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بَ)
جامۀ زعفرانی که به رنگ کاه ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). رنگ کرده شده به رنگ کاه. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بِ)
ریزه کاری و باریک بینی کننده. (آنندراج). زیرک و هوشمند و عاقل و آن که ریزه کاری می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ بِ)
تبان پوشنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که تبان می پوشد یعنی شلوار کوتاهی که عورت را می پوشاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تجبن شیر. پنیر شدن و یا مانند پنیر منجمد شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خفته گردیدن شیر و سطبر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تجبن مرد، سطبر گردیدن او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زفت شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَبْ بِ)
آن که دامن بر چیزی درپیچد و بردارنده چیزی را در دامن. (آنندراج). کسی که چیزی را در دامن و یا در فوته کرده و با هر دو دست گرفته ببرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثبن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَبْبِ)
خرامنده. (آنندراج). خرامنده و به طور تکبر راه رونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلبن شود، سست و با درنگ. (ناظم الاطباء). کاهل و سست. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
دور شونده. (آنندراج). آن که پرهیز می کند و حذر می نماید. (ناظم الاطباء). کسی که برمی گرددو دست می کشد از کسی و یا چیزی. (ناظم الاطباء). دوری کننده و احتراز کننده. (از فرهنگ جانسون) ، جنب شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
خود را دیوانه وانماینده و دیوانه گردنده. (آنندراج). دیوانۀ خشمناک و ظاهراً دیوانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
آن که بددل یابد کسی را یا بددل شمارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که کسی را بددل و ترسو می یابد و یا می شمارد، شیر بسته شده و ستبر گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متبن
تصویر متبن
کاهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبن
تصویر مجبن
بد دل یافته بد دل دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
دور شونده دوری کننده احتراز کننده جمع متجنبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
((مُ تِ جَ نِّ))
دوری کننده، احتراز کننده، جمع متجنبین
فرهنگ فارسی معین