جدول جو
جدول جو

معنی متجانس - جستجوی لغت در جدول جو

متجانس
چیزی که با دیگری از یک جنس باشد، هم جنس، متناسب، متعادل
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
فرهنگ فارسی عمید
متجانس
(مُتَ نِ)
مانا به چیزی. (آنندراج). هم جنس. از یک جنس و هم جنس و مشابه و مانا بهم. (ناظم الاطباء). شبیه به چیزی یا کسی. هم جنس. و رجوع به تجانس شود
لغت نامه دهخدا
متجانس
همگن هم مان شبیه بچیزی یاکسی هم جنس جمع متجانسین
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
فرهنگ لغت هوشیار
متجانس
((مُ تَ نِ))
از یک جنس، مشابه
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
فرهنگ فارسی معین
متجانس
همگن
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
فرهنگ واژه فارسی سره
متجانس
سازگار، شبیه، متشابه، مشابه، همانند، همگون
متضاد: نامتجانس، ناهمگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متجانس
همگن
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجانس
تصویر تجانس
هم جنس بودن، از یک جنس بودن، هم جنسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانس
تصویر مجانس
هم جنس، آنکه یا آنچه با دیگری از یک جنس باشد، یک جنس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نِ)
دیوانه و خود را دیوانه وانماینده. (آنندراج). ظاهراً دیوانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجانن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
میل کننده. منه قوله تعالی: غیر متجانف لاثم. (آنندراج). مایل. قوله تعالی: ’غیر متجانف لاثم’، ای غیر متمایل معتمد. (ناظم الاطباء) : ظاهر آن با باطن مخالف و قول از فعل متجانف می فرستاد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
دورشونده. (آنندراج). کسی که پرهیز می کند. و اجتناب می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجانب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
با هم نشسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجالس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
مانا به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشاکل. هم جنس. کسی یا چیزی که به دیگری ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچنان که اندر زر چیزی است نه مجانس او اندر طبع. (قراضۀ طبیعیات از فرهنگ فارسی معین). سبب خشکی این فلزات بیشتر آن است که به جوهری که آن رامجانس نباشد آمیخته گردند. (قراضۀ طبیعیات ایضاً) ، (اصطلاح هندسی) دو شکل را نسبت به یکدیگر مجانس گویند در صورتی که بین هر نقطه از شکل a چون A باهرنقطه از شکل a1 چون A1 رابطۀ زیر برقرار باشد:
a =OAOA1 نیز بین طولهای شکل a1 چون p1 با طول ن____ظ-ی-رش در شکل a چون p رابطۀ a =Pp1 بوجود آید. متجانس. (فرهنگ فارسی مع-ی__ن)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اتحاد در جنس (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و معالتجانس التآنس. (اقرب الموارد). همجنس بودن. (فرهنگ نظام). مجانست. همانندی، (اصطلاح علم کلام) تجانس و مجانست هر دو در اصطلاح علم کلام در مورد اتحاد جنس استعمال میشود. مانند: انسان و فرس که هر دو از اقسام وحدت میباشند. چنانکه در شرح مواقف و اطول بیان شده است و از استعمالات حکما استنباطشده معلوم گردیده است که حکما نیز تجانس را در مورداتحاد جنس استعمال میکنند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجاهد
تصویر متجاهد
کوشش کننده سعی کننده و زحمت کشنده و جهد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهل
تصویر متجاهل
خویشتن را نادان نماینده، کسی که تظاهر به نادانی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چشم پوشنده و اغماض کننده و به معنی تجاوز کننده، تعدی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
هم جنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانب
تصویر متجانب
دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانسات
تصویر متجانسات
جمع متجانسه، همگنان هم مانان جمع متجانسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانسین
تصویر متجانسین
جمع متجانس، همگنان، هم مانان
فرهنگ لغت هوشیار
متجانسه در فارسی مونث متجانس همگن هم مان مونث متجانس. یا اسما متجانسه. اسمهایی هستند که میان آنها مشاکلتی باشد اما مشاکلت لفظ تابع مشاکلت معنی نباشد مانند بشر و بشر بخلاف ناصر و نصیر که مشاکلت لفظ این دو تابع معنی است جمع متجانسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
((تَ نُ))
از یک جنس بودن، هم جنس بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجانس
تصویر مجانس
((مُ نِ))
همجنس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
همگنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چنگ انداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، هم جنسی، همرنگی، همگونی، هم آهنگی، مشابهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد