جدول جو
جدول جو

معنی متجافی - جستجوی لغت در جدول جو

متجافی
(مُ تَ)
قرار ناگیرنده در جائی و چیزی برداشته شده از جایی. (آنندراج). بی ثبات و ناپایدار و جدا و متفرق و دور و منتقل از جای خود و برداشته شدۀ از جای خود و مایل از پهلوی کسی. (ناظم الاطباء) ، غافل و بی پروا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجافی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجافی
تصویر تجافی
دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
چیزی که با دیگری از یک جنس باشد، هم جنس، متناسب، متعادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
برابر، همسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحاشی
تصویر متحاشی
هراسان، ترسان، بیمناک، در حال ترس و بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجافیف
تصویر تجافیف
تجفاف ها، خفتان ها، جمع واژۀ تجفاف
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
متقاضی. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). به معنی متقاضی و تقاضاکننده وام. (آنندراج). مبرم و متقاضی و تقاضا کننده و وام خواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجازی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قرار ناگرفتن بر جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر جای خود باقی نماندن و از جانبی بجانب دیگر میل کردن. (از قطر المحیط) : تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفاً و طمعاً و مما رزقناهم ینفقون. (قرآن 32 / 16) ، یکسو شدن. (ترجمان عادل بن علی). بیک سو شدن. (فرهنگ نظام) ، دور شدن. (ترجمان عادل بن علی) (فرهنگ نظام). دوری: و از هر آنچه به خلل خانه و نقصان جاه و غضاضت ملک و شماتت اعداء بازگردد تجافی نمایند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 190). تبرا از موقف تهمت و تفادی از سمت طغیان و تجافی از معرض بغی و عدوان. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 207). ازحرکات و سکنات او تبرا نمود و از معرض عصیان و موقف کفران تجافی جست. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 343) ، برداشته شدن چیزی از جای. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند شدن از جای. (ناظم الاطباء) ، برآمدن زین از پشت اسب. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
همدیگر بر زانو نشسته. (آنندراج). زانو به زانو نشسته، زانو زده و به روی زانو نشسته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاثی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
با هم رونده. (آنندراج). کسی که با هم دیگری همراه رود. (ناظم الاطباء) ، جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس). و رجوع به تجاری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
هویدا کننده باهم حال خود را. (آنندراج). مر یکدیگر را از حال هم آشکار کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجالی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
با همدیگر منافی گردیده و یکدیگر را نفی کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تنافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شتری که گشاده رود از گرانباری. (آنندراج). ستوری که از سنگینی بار متزلزل باشد. (ناظم الاطباء) ، عاقل و زیرک، به نوبت گیرنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متدافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رسنده و دریابندۀ چیزی. (آنندراج). آن که دریافت میکند و می یابد چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
افزون شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسیدۀ به عده بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به توافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
درستی و راستی از طرفین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که میان او و دیگری صفوت و خلوص هست. یکدل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ک ف ء’، برابر شونده و برابر ایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برابر و موافق و هم کفو. (ناظم الاطباء). رجوع به تکافوء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلافی
تصویر متلافی
دریابنده رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهد
تصویر متجاهد
کوشش کننده سعی کننده و زحمت کشنده و جهد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهل
تصویر متجاهل
خویشتن را نادان نماینده، کسی که تظاهر به نادانی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده به یکسو شونده دور شونده بیکسو شونده کناره گیر: هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبازی
تصویر متبازی
گام فراخ نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
برابر و همسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباهی
تصویر متباهی
خود ستای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجافی
تصویر تجافی
دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجافیف
تصویر تجافیف
جمع تجفاف، بر گستوان ها خفتان ها جمع تجفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چشم پوشنده و اغماض کننده و به معنی تجاوز کننده، تعدی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
((مُ تَ))
برابر، همسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجافی
تصویر تجافی
((تَ))
بر جای قرار نگرفتن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چنگ انداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن
فرهنگ واژه فارسی سره