جدول جو
جدول جو

معنی متجاسره - جستجوی لغت در جدول جو

متجاسره(مُ تَ سِ رَ)
ناقه متجاسره، ماده شتر دلاور درگذرنده و پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متجاسر و تجاسر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سِ بَ)
مؤنث متناسب: و بر سطح دیگر انواع و نغمات و اصناف و اصوات و ایقاع نقرات و ازمنۀ متفاوته و متناسبه و... نشان کرد. (سندبادنامه ص 65). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ قَ)
مؤنث متناسق: از سیاق اوراق سابقه و فروع ابواب متناسقه. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 2). رجوع به تناسق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ رَ)
با هم درآمیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و مختلط به یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ رَ)
تأنیث متواتر: حرکات متواتره، جنبشهای پی درپی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تواتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
گردن کش و سربلند و دلیر شونده. (آنندراج). دلیر و شجاع و بهادر و بی باک. مأخوذاز تازی، جسور و بی باک و گستاخ در هر کاری. (ناظم الاطباء). گردن کش. عاصی. ج، متجاسرین، کسی که می جنباند و حرکت می دهد با چوب دستی دیگری را، تند در خصومت و منازعت. (ناظم الاطباء). کسی که جسارت ورزد. و رجوع به تجاسر و متجاسره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحسره
تصویر متحسره
مونث متحسر جمع متحسرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسمه
تصویر متجسمه
مونث متجسم جمع متجسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجره
تصویر متاجره
بازر گانی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاخره
تصویر متاخره
مونث متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسسه
تصویر متجسسه
مونث متجسس جمع متجسسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسده
تصویر متجسده
مونث متجسد جمع متجسدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجبره
تصویر متجبره
متجبره در فارسی ساستاران فرقه ظالمان گروه ستمکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاثره
تصویر متاثره
مونث متاثر جمع متاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواتره
تصویر متواتره
مونث متواتر جمع متواترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهره
تصویر متجاهره
مونث متجاهر جمع متجاهرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسبه
تصویر متناسبه
مونث متناسب جمع متناسبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسقه
تصویر متناسقه
مونث متناسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعره
تصویر متشاعره
جمع متشاعر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغایره
تصویر متغایره
متغایره در فارسی مونث متغایر: نا جور نا ساز مونث متغیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متجاسر، گستاخان گردنکشان جمع متجاسر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : به تنبیه اشرار و متجاسرین پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
متجانسه در فارسی مونث متجانس همگن هم مان مونث متجانس. یا اسما متجانسه. اسمهایی هستند که میان آنها مشاکلتی باشد اما مشاکلت لفظ تابع مشاکلت معنی نباشد مانند بشر و بشر بخلاف ناصر و نصیر که مشاکلت لفظ این دو تابع معنی است جمع متجانسات
فرهنگ لغت هوشیار
متجاوزه در فارسی مونث متجاوز ویهزک مرز گذر، ستمگر، افزون مونث متجاوز جمع متجاوزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهله
تصویر متجاهله
مونث متجاهل جمع متجاهلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاسبه
تصویر متحاسبه
مونث متحاسب: جمع متحاسبات
فرهنگ لغت هوشیار
متبادره در فارسی مونث متبادر: شتابنده، در آینده، زود رسنده مونث متبادر جمع متبادرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
((مُ تَ س))
سرکش، دلیر
فرهنگ فارسی معین
جسور، خودسر، بی پروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی
متضاد: مطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد