جدول جو
جدول جو

معنی متبهر - جستجوی لغت در جدول جو

متبهر
(مُ تَ بَهَْ هَِ)
پر. (آنندراج). پر و آگنده. (ناظم الاطباء) ، ابر روشن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهر شود، دم فروبسته از تعب و ماندگی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبحر
تصویر متبحر
کسی که در علمی اطلاعات فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَخْ خِ)
بخور کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ هََ)
نرگس دان. (دهار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عبهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رَ)
بخشیده شده، عدالت کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَرْ رِ)
فرمان برداری کننده. (آنندراج). مطیع و فرمان بردار، اهل تقوی و دیندار و پارسا و خداپرست، راست و صادق، عادل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَسْ سِ)
روز خنک. (آنندراج) ، پای خفته. (آنندراج). پای افسرده وخوابیده. (ناظم الاطباء) ، گاوی که ریشه های گیاه خشک چرد. (آنندراج). گاوی که ریشه های خشک گیاه را می چرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَصْ صِ)
شناسا و نیک نگرنده وتأمل کننده. (آنندراج). بصیر و دانا و دقیق. ج، متبصرین. (فرهنگ فارسی معین). کسی که از روی آگاهی و بصیرت اندیشه می کند. و هوشمند و باتدبیر و با بصیرت. (ناظم الاطباء) ، آن که طلب ماه نو می کند تا ببیند آنرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَقْ قِ)
فراخ در مال و علم. (آنندراج). متبحر در علم و دانای متبحر، فراخ و گشاد. (ناظم الاطباء) ، کسی که اهل خود را در بادیه گذاشته و در شهر یا قریه مسکن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
پیش شونده. (آنندراج). کسی که پیش می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هلاک شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَهَْ هَِ)
شاد وخرم و خرسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَهَْ هَِ)
قوم فراهم آمده. (آنندراج). گروه فراهم آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَهَْ هَِ)
سخن بسته. (آنندراج). مبهم و نامعلوم و نامحقق ونهفته و پوشیده و مخفی و غیرقابل فهم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبهم شود، غیرمعروف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بارر)
نکوئی کننده با همدیگر. (آنندراج). با هم نیکوئی و احسان کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَحْ حِ)
بسیارعلم. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). مرد بسیار با علم که در بحر علوم غور کرده و شناوری کرده باشد. (ناظم الاطباء) : فکیف در نظراعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر. (گلستان چ فروغی ص 10). سندباد در علوم و فضایل متبحر است. (سندبادنامه ص 62) ، بسیارمال. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبحر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ)
مشهور به عشق فلان زن. (ناظم الاطباء). مشهور شده به عشق زنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
دعوی دروغ کننده به زنا. (از منتهی الارب). آنکه دعوی دروغ کند گوید زنا کردم و حال آنکه نکرده. (آنندراج) ، آن که افترای به دروغ میکند بر کسی و یا نسبت خیر میدهد به کسی که لایق و سزاوار آن نیست. (ناظم الاطباء) ، دشنام دهنده کسی را به چیزی که در وی بود. (از منتهی الارب) ، زاری کننده و الحاح نماینده در دعا. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه هر ساعت دعا کند و ساکت و خاموش نمیشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابتهار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَهَْ هَِ)
پاک. (آنندراج). پاک شده و پاک کرده و غسل کرده. (از ناظم الاطباء) ، پرهیز کرده از گناه و از هر زشتی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ظَهَْ هَِ)
مردی که مر زن خود را انت علی کظهر امی گوید. (آنندراج). کسی که به زن خود گوید: انت علی کظهر امی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمایت کرده و پشتی داده، کسی که در نیمروز به جائی رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَهَْ هَِ)
فراخ حال. (آنندراج) (از منتهی الارب). مالدار و دولتمند و توانگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَهَْ هَِ)
شیر زیرک در شکارافکنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زیرک و ماهر و رسا. (ناظم الاطباء). رجوع به تمهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَهَْ هَِ)
آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطع کننده سخن کسی. (ناظم الاطباء) ، بیشتر از شب و یا از زمستان گذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریگ فرودریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبهر
تصویر تبهر
پرگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبر
تصویر متبر
سیژیده (هلاک شده) سیز شمند، شکننده هلاک شده. شکننده، هلاک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبصر
تصویر متبصر
نیک نگرنده شناسا بصیر و دانا دقیق جمع متبصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبحر
تصویر متبحر
بسیار علم، کسی که علم و اطلاعات بسیار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرر
تصویر متبرر
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتهر
تصویر مبتهر
دروغپرداز، زاری کننده مویه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبر
تصویر متبر
((مُ تَ بَّ))
هلاک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبصر
تصویر متبصر
((مَ تَ بَ صِّ))
بصیر و دانا، دقیق، جمع متبصرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبحر
تصویر متبحر
((مُ تَ بَ حِّ))
ماهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبر
تصویر متبر
((مُ تَ بِّ))
شکننده، هلاک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبحر
تصویر متبحر
چیره دست، زبردست
فرهنگ واژه فارسی سره
استاد، دانا، دانشمند، آگاه، زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده
متضاد: ناشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد