جدول جو
جدول جو

معنی متبنه - جستجوی لغت در جدول جو

متبنه
(مَ بَ نَ)
کاه خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). کاه دان و انبار کاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبن شود
لغت نامه دهخدا
متبنه
کاهدان
تصویری از متبنه
تصویر متبنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متینه
تصویر متینه
(دخترانه)
مؤنث متین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
آگاه، هوشیار، بیدار شده ازخواب، بیدار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَنْ نا)
پسر خوانده و به فرزندی گرفته شده یعنی شخصی که او را کسی به فرزندی گرفته و پرورده باشد. (آنندراج) (غیاث). پسر خوانده و بجای پسر گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشت اندام و سخت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صلب وقوی شدن. (از اقرب الموارد) ، درشت و بلند شدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استوار شدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی ص 85). استوار و محکم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به متانت شود
از ’ت ن ن’، قیاس کردن. (از اقرب الموارد). تان بینهما، قیاس و اندازه کرد میان هر دو. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ نَ)
گوسفند باشیر. (آنندراج) : شاه ملبنه، گوسپند شیرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ نَ)
چمچه و آنچه به وی لیسند. (منتهی الارب) (آنندراج). چمچه و آنچه بدان چیزی را لیسند و قاشق. (ناظم الاطباء). ملعقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نَ)
سبب بددلی. (منتهی الارب) (آنندراج). مایۀ ترس. (از اقرب الموارد). هر شکل و کالبدی که سبب ترس و بددلی می گردد. (ناظم الاطباء) ، جایی که در آن پنیر فراوان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نَ)
کیسۀ زنان که در آن آیینه و دیگر ادوات گذارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ج، مثابن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِهْ)
ابله. (آنندراج). نادان و گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، بی راه رونده بدون رهنما و استفسار از کسی. (آنندراج). آن که از بیراهه رود بدون آن که راهنما داشته باشد و یا از کسی استفسار کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که ابله نباشد و خود را گول و ابله بنمایاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَنْ نِ)
آن که می نازد به نجابت و اصالت خود. (ناظم الاطباء) و رجوع به تبنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَنْ نِ)
مقیم و جایگیر. (آنندراج). ثابت و برقرار و استوار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَنْ نی)
آن که فرزندی گیرد کسی را. (آنندراج) آن که کسی را به جای پسر می گیرد و پدر پسر می شود. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نَ)
مؤنث متقن. رجوع به متقن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
از ’ت ی ن’، جائی که در آن بسیار درخت انجیر بکارند. یقال ارض متانه، ای کثیرالتین. (از اقرب الموارد). جائی که در آن انجیر می روید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نِهْ)
رسیده به کنه و پایان چیزی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ نَبْ بِهْ)
خبردار و آگاه. (غیاث). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
- متنبه ساختن، آگاه کردن. خبردار کردن: هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینماید او را متنبه سازد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 216).
- متنبه شدن، با خبر شدن. آگاه شدن: و می گفتند که الیسع بدین سخنان میخواهد که شما را بفریبد ایشان متنبه نشدند. (تاریخ قم 103).
، بیدار و هوشیار شونده. (آنندراج). بیدار شده از خواب و هوشیار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبه شود، تأدیب کننده و تنبیه کننده، یادآوری کننده. در خاطر آورنده، کسی که پند میگیرد و نصیحت می پذیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَنْ نِهْ)
خبزمتسنه، نان کره بسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، برگردیده و تباه و سال زده مثل خرما و جز آن. (آنندراج). متغیر و فرسوده و پوسیده. (ناظم الاطباء) ، پیر بسیارسال و پیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسنه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ)
یکی تبن. (منتهی الارب). واحد تبن. (ناظم الاطباء). یک برگ کاه. رجوع به تبن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
زمین درشت و بلند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ بِ)
تبان پوشنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که تبان می پوشد یعنی شلوار کوتاهی که عورت را می پوشاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بِ)
ریزه کاری و باریک بینی کننده. (آنندراج). زیرک و هوشمند و عاقل و آن که ریزه کاری می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بَ)
جامۀ زعفرانی که به رنگ کاه ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). رنگ کرده شده به رنگ کاه. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
کاه خانه. (منتهی الارب) (آنندراج). کاهدان و انبار کاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نَ)
عشب ملبنه، علف شیرناک کننده ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). علفی که شیر ستوررا فراوان کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متبن
تصویر متبن
کاهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
خبردار و آگاه، خبردار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقنه
تصویر متقنه
متقنه در فارسی مونث متقن: استوار مونث متقن. مونث متقن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبعه
تصویر متبعه
مونث متبع جمع متبعات. مونث متبع جمع متبعات
فرهنگ لغت هوشیار
متبینه در فارسی مونث متبین پیدا هویدا، آشکار مونث متبین جمع متبینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانه
تصویر متانه
متانت در فارسی: استواری، نیرو مندی، گرانسنگی، پابر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
((مُ تَ نَ بِّ))
بیدار، آگاه، تنبیه شده
فرهنگ فارسی معین
آگاه، بیدار، هوشیار
متضاد: غافل، خفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوال دوز
فرهنگ گویش مازندرانی