جدول جو
جدول جو

معنی متبعض - جستجوی لغت در جدول جو

متبعض(مُ تَ بَعْ عِ)
بهره بهره. (آنندراج). بهره بهره گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تبعض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبع
تصویر متبع
آنکه از او پیروی کنند، آنچه در پی آن بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبع
تصویر متبع
تابع، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَغْ غِ)
دشمنی نماینده. (آنندراج). دشمن و بدخواه و مخالف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبغض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
زن فرمان بردار شوهر خود. (آنندراج) زن فرمان بردارشوهر خود را، زنی که بیاراید خود را برای شوهر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
اضطراب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مضطرب و بخود در پیچیده مانند مار زخم خورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
شعری که روان باشد. (آنندراج) ، کسی که به آسانی شعر می سراید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعث شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَضْ ضِ)
پیشانی که خوی از آن روان باشد. (آنندراج). خوی روان شده و جاری گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، جلد شکافته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تبضع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَضْ ضِ)
آن که گیرد حق خود را اندک اندک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که حق خود را از کسی اندک اندک می گیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبضض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبَرْ رِ)
آن که به اندک معیشت روزگار گذراند. (آنندراج). کسی که چیز اندکی می یابد و به آن روزگارمی گذراند. (ناظم الاطباء) ، اندک اندک گیرنده چیزی را. (آنندراج). گیرنده چیزی را اندک اندک و بطور اقساط. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
گوسفند با بچه و کذلک بقره متبع و جاریه متبع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، پیرو و تابع، آن که سبب پیروی دیگری می گردد. آن که متصل می کند یک چیزی را به چیز دیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بِ)
پیرو و تابع، ساعی در تجسس، ساعی و جهد و کوشش کننده، تعاقب کننده در جنگ و چیره شونده، آن که وکیل می گمارد و در زیر حمایت و حفاظت دیگری می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ بَ)
آنچه که در پی آن رفته باشند. کسی یا چیزی که از اوپیروی کنند. پیروی شده: الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین). بدانکه خط یا متبع است همچون خط مصاحف یا مخترع همچو خط عرایض. (نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ بِ)
طلب کننده چیزی به رفتن در پی آن. (آنندراج). کوشنده در طلب کردن و اصرار و ابرام کننده. (از فرهنگ جانسون) ، در پی رونده. پیرو. ج، متّبعین. (فرهنگ فارسی معین). پیرو. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بعض بعض شدن. (زوزنی). بهره بهره گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حصه حصه شدن. (آنندراج). جزٔجزء شدن. (از قطر المحیط) ، (اصطلاح فقهی) خیار تبعض صفقه، و آن چنان است که عقد بیع نسبت بقسمتی از مبیع بعللی از قبیل اینکه بعض از مبیع مستحق للغیر درآید باطل شود، در این صورت خریدار مخیر است معامله را برهم زند یا آن را نسبت بمقداری از مبیع که عقد بر آن صحیح است بپذیرد و این را خیار تبعض صفقه نامند
لغت نامه دهخدا
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبعه
تصویر متبعه
مونث متبع جمع متبعات. مونث متبع جمع متبعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعض
تصویر تبعض
پاره پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبع
تصویر متبع
((مُ تَّ بَ))
آن چه که در پی آن رفته باشند، کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند، پیشوا، مقتدا، جمع متبعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبع
تصویر متبع
((مُ تَّ بِ))
در پی رونده، پیرو، جمع متبعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعض
تصویر تبعض
((تَ بَ عُّ))
پاره پاره شدن
فرهنگ فارسی معین
تابع، پیرو
متضاد: متبوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد