گوسفند با بچه و کذلک بقره متبع و جاریه متبع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، پیرو و تابع، آن که سبب پیروی دیگری می گردد. آن که متصل می کند یک چیزی را به چیز دیگر. (ناظم الاطباء)
گوسفند با بچه و کذلک بقره متبع و جاریه متبع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، پیرو و تابع، آن که سبب پیروی دیگری می گردد. آن که متصل می کند یک چیزی را به چیز دیگر. (ناظم الاطباء)
پیرو و تابع، ساعی در تجسس، ساعی و جهد و کوشش کننده، تعاقب کننده در جنگ و چیره شونده، آن که وکیل می گمارد و در زیر حمایت و حفاظت دیگری می باشد. (ناظم الاطباء)
پیرو و تابع، ساعی در تجسس، ساعی و جهد و کوشش کننده، تعاقب کننده در جنگ و چیره شونده، آن که وکیل می گمارد و در زیر حمایت و حفاظت دیگری می باشد. (ناظم الاطباء)
آنچه که در پی آن رفته باشند. کسی یا چیزی که از اوپیروی کنند. پیروی شده: الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین). بدانکه خط یا متبع است همچون خط مصاحف یا مخترع همچو خط عرایض. (نفایس الفنون)
آنچه که در پی آن رفته باشند. کسی یا چیزی که از اوپیروی کنند. پیروی شده: الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین). بدانکه خط یا متبع است همچون خط مصاحف یا مخترع همچو خط عرایض. (نفایس الفنون)
طلب کننده چیزی به رفتن در پی آن. (آنندراج). کوشنده در طلب کردن و اصرار و ابرام کننده. (از فرهنگ جانسون) ، در پی رونده. پیرو. ج، متّبعین. (فرهنگ فارسی معین). پیرو. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
طلب کننده چیزی به رفتن در پی آن. (آنندراج). کوشنده در طلب کردن و اصرار و ابرام کننده. (از فرهنگ جانسون) ، در پی رونده. پیرو. ج، مُتَّبِعین. (فرهنگ فارسی معین). پیرو. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
چهار گوش، چهار گوشه، در ریاضیات شکلی هندسی که دارای چهار ضلع مساوی و چهار زاویۀ قائمه باشد، چهارسو در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر چهار مصراع بگوید که هم افقی خوانده شود و هم عمودی، برای مثال از چهرۀ، افروخته، گل را، مشکن/، افروخته، رخ مرو تو، دیگر، به چمن، گل را، دیگر، خجل مکن، ای مه من/، مشکن، به چمن، ای مه من قدر سمن، چهار زانو در علوم ادبی در علم عروض مسمطی که هر بند آن چهار مصراع داشته باشد در موسیقی سازی از ردۀ رباب
چهار گوش، چهار گوشه، در ریاضیات شکلی هندسی که دارای چهار ضلع مساوی و چهار زاویۀ قائمه باشد، چهارسو در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر چهار مصراع بگوید که هم افقی خوانده شود و هم عمودی، برای مِثال از چهرۀ، افروخته، گل را، مشکن/، افروخته، رخ مرو تو، دیگر، به چمن، گل را، دیگر، خجل مکن، ای مه من/، مشکن، به چمن، ای مه من قدر سمن، چهار زانو در علوم ادبی در علم عروض مسمطی که هر بند آن چهار مصراع داشته باشد در موسیقی سازی از ردۀ رباب
پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند
پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند