جدول جو
جدول جو

معنی متبجح - جستجوی لغت در جدول جو

متبجح
(مُ تَ بَجْ جِ)
شادمان: شاه از استماع این مقدمات متبجح گشت و در باغ مشاهدت، گلزار مسرتش بشکفت. (سندبادنامه ص 273). و رجوع به تبجح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبجح
تصویر تبجح
فخر و مباهات کردن، شاد و خرسند شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَجْ جِ)
گراینده و جنبنده. (آنندراج). جنبیده و از این طرف به آن طرف در هوا حرکت داده شده. (ناظم الاطباء) ، مایل گرداننده. (آنندراج). راجح و مایل به چربیده و فزون آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
روائی خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روایی و آسانی میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنجح شود، کامیاب و بهره مند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَحْ حِ)
این کلمه در فرهنگ جانسون و ناظم الاطباء بمعنی ’جای گیرنده در میان خانه آمده’ و چنین می نماید که ’متبحبح’ تصحیف خوانی شده است. و رجوع به متبحبح و تبحبح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبَلْ لِ)
مانده و افگار و عاجز و خسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَطْ طِ)
میدان وسیع و گشاد، آب پراکنده و پهن شده در دشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبطح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شادمانه گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). شاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (شرح قاموس). شادی. شادمانی: وزیر بدان تبجح و ابتهاج نمود و درحال بخدمت حضرت شد. (سندبادنامه ص 272). قاآن بدان اهتزاز و تبجح نمود و بفرمود تا جشنها ساختند. (جهانگشای جوینی). دعوت سلطان اجابت کردند و بدان استظهار یافتند و تبجح و استبشار نمودند. (جهانگشای جوینی). نزلهای بسیار پیش فرستاد و استظهار و تبجح و استبشار نمود. (جهانگشای جوینی) ، بزرگواری نمودن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن. (آنندراج) ، فخر کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا