جدول جو
جدول جو

معنی متباغض - جستجوی لغت در جدول جو

متباغض
(مُ تَ غِ)
دشمنی کننده با یکدیگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تباغض شود
لغت نامه دهخدا
متباغض
کینه ورز دشمنی کننده
تصویری از متباغض
تصویر متباغض
فرهنگ لغت هوشیار
متباغض
((مُ تَ غ))
دشمنی کننده
تصویری از متباغض
تصویر متباغض
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متناقض
تصویر متناقض
چیزی که مخالف و ضد دیگری باشد، دارای تناقض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباغض
تصویر تباغض
دشمنی کردن با یکدیگر، با هم بغض و عداوت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متباعد
تصویر متباعد
دور از یکدیگر، دور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباغضت
تصویر مباغضت
دشمنی، عداوت، خصومت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعارض
تصویر متعارض
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری متفاوت است، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
بغاوت کننده با هم. (آنندراج). یاغی و گردنکش و فتنه جوی بر ضد دیگری و یا به سوی کسی. (ناظم الاطباء) ، گستاخ و بی ادب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباغی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ذَ)
یکدیگر را دشمن داشتن. (زوزنی). ضد دوستی کردن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مباغضه. (منتهی الارب). دشمنی کردن با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم بغض و عداوت داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَغْ غِ)
دشمنی نماینده. (آنندراج). دشمن و بدخواه و مخالف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبغض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متراغی
تصویر متراغی
همفریاد هم بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبارک
تصویر متبارک
آفریکان اناهید پاک منزه (خاص خدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادل
تصویر متبادل
معاوضه کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
تقلید کننده و چیزی را شبیه و مانند چیز دیگر کننده، کسی یا چیزی که با دیگری متفاوت و مخالف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سستکار رو گردان از کار کسی که از کاری روی بر تابد و خود را بکار دیگر مشغول سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناقض
تصویر متناقض
عهد و پیمان شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمارض
تصویر متمارض
بیمار نما آنکه خود را به نا خوشی زند بیمار نما جمع متمارضین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبازی
تصویر متبازی
گام فراخ نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائع
تصویر متبائع
داد و ستد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
وا گرا دور شونده از هم دور: پس گوییم که همچنین که کارهاء دنیا وی را دو طرف متباعدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباهج
تصویر متباهج
شکوفه بار شکوفه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباهی
تصویر متباهی
خود ستای
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائن
تصویر متبائن
متباین درفارسی: جدا، نا ساز، نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغضت
تصویر مباغضت
دشمنی کردن با یکدیگر، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغضه
تصویر مباغضه
مباغضت در فارسی: دشمنی دشمنی با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباغض
تصویر تباغض
با هم بغض و عداوت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
کسی که از کاری روی برتابد و خود را به کار دیگر مشغول سازد
فرهنگ فارسی معین