جدول جو
جدول جو

معنی متأم - جستجوی لغت در جدول جو

متأم
(مُ ءِ)
زنی که دو زاید. (آنندراج). زنی که دوگانه زاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به متئم و متآم شود
لغت نامه دهخدا
متأم
(مُ ءَ)
ثوب متأم، جامۀ دوگانه تارو پود بافته. (منتهی الارب). و رجوع به متآم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متالم
تصویر متالم
ویژگی کسی که از حادثه و پیشامدی افسرده و دردمند باشد، دردمند، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَءْ ءَ)
قتب مفأم، پالان فراخ کردۀ افزوده شده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
آن که او را سختی سال رسیده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کننده در خانه خود. (آنندراج). رجوع به تأزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَجْ جِ)
آتش زبانه زن، روز سخت گرم. (آنندراج). سخت گرم شده و سوخته. (ناظم الاطباء) ، خشمناک. (آنندراج). غضبناک و خشمگین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَثْ ثِ)
توبه کننده از گناه. (آنندراج). نادم و پشیمان و توبه کننده از گناه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَم م)
مستأمم. نعت مفعولی از مصدر استیمام. به مادری گرفته شده. (اقرب الموارد) ، به امامت و پیشوایی برگزیده شده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ / مُ ءَ / مُ فَءْ ءَ)
شتر پیه ناک سر شانه. مفآم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتری که قسمت بالای شانۀ وی از پیه پر شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَءْ ءَ / مُ ءَ)
دل فراخ جوف. (ناظم الاطباء) : بعیرمفأم، شتر فربه فراخ جوف. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
شتابنده به بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، اسب جوان پرنشاط. (منتهی الارب) (آنندراج). جوان پر نشاط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَءْ ءَ)
زره پوش. (منتهی الارب) (آنندراج). زره پوشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
ناکس و زفت. ملأمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناکس زفت و گویند: یا ملأم، یعنی ای لئیم و ای ناکس سزاوار نکوهش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ ءَ)
آنکه عذر ناکسان خواهد. ملاّم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَءْ ءِ)
آنکه فربه می کند و کلان می گرداند. (ناظم الاطباء). آنکه کلان سر و زشت صورت گرداند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَءْ ءَ)
کلان سر. زشت پیکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بدهیکل و نازیبا. (از اقرب الموارد). فربه شده و کلان گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ م م)
مقارب، موافق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، امر بین و آشکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَطْ طِ)
خشمگین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برافروخته شده از خشم. (ناظم الاطباء) ، دریای موج زن. (آنندراج). دریای مضطرب و متلاطم. (ناظم الاطباء) ، شب سخت تاریک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گربه که در خواب آواز کند. (آنندراج). گربۀ خرخرکننده. (ناظم الاطباء) ، آن که خاموش شود و ظاهر نکند آنچه در دل دارد. (آنندراج). کسی که خود را از رفتار و کردارنگه میدارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَیْ یِ)
مرد یا زن ناکتخدا. (آنندراج). مرد ناکدخدا مانده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَلْ لِ)
دردناک و دردمند. (آنندراج). دردمند و دردناک. (غیاث). دردیافته. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، غمناک و دردمند و آزرده و رنج کشیده و متأذی و اندوهگین و رنجیده و ناخشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألم شود.
- متألم شدن،اندوهگین شدن: پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه 225). گوسفند مرزن را سروئی زد، زن از آن متألم شد. (سندبادنامه ص 82)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ مِ)
کسی که بر وی اعتماد می کنند و وی را امین می گیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
کشورهای هم حد. (ناظم الاطباء). آنچه که حدش به حدی دیگر است: ارکان پارس این است، رکن شمالی متاخم اعمال اصفهان است... رکن شرقی متاخم اعمال کرمان است بر صوب سیرجان... رکن غربی متاخم اعمال خوزستان است بر صوب دریا. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 121). و رجوع به متاخمه شود.
- ظن متاخم به علم، ظنی که هم حد است به علم یعنی سخت نزدیک به علم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ظن متاخم به یقین، که به یقین پیوندد
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
اسبی که روشی آرد بعد روشی. (آنندراج). اسبی که پس از دویدگی اول دوباره دود. (ناظم الاطباء) : تام الفرس، روشی آورد بعد روشی. فرس متائم نعت است از آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
جیش مدأم. یرکب کل شی ٔ. (منتهی الارب). سپاهی که بر هر چیزی سوار شوند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَءْ ءَ)
مأبون (از اقرب الموارد) متهم و بدنام (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَءْ ءِ)
مهربان بسیار بارحم و مروت و شفیق و حلیم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترؤم معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تئم. همزاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ می)
کنیزک گیرنده. (آنندراج). خریدار کنیز. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ مِ)
تسلط و غلبه یابنده. (آنندراج). کسی که با کمال قوت و قدرت حکمرانی می کند. (ناظم الاطباء) ، سرافراز شدۀ از حکومت وفرمانروائی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ مِ)
مرد سست رای. (آنندراج). سست و ضعیف و نااستوار. (ناظم الاطباء) ، فرمان بردار هر کس. (آنندراج). و رجوع به تأمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ مِ)
درنگ کننده در کار و اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت آن. (آنندراج). درنگ کننده در کار تا عاقبت آن را بیندیشد. (ناظم الاطباء). آن که در امری تأمل کند. کسی که در کاری اندیشه کند. ج، متأملین. (فرهنگ فارسی معین) ، متفکر و اندیشه ناک. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و آزمایندۀعاقبت اندیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ مِ)
آزماینده. (ناظم الاطباء) ، کسی که ارادۀ ساختن چیزی می کند. (ناظم الاطباء) ، مادر گیرنده و مادر خواننده. (آنندراج). آن که مادر می گیرد کسی را و یا بجای مادر می خواند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمم شود، آن که بخاک تیمم می کند. (ناظم الاطباء). تیمم کننده. و رجوع به تیمم شود
لغت نامه دهخدا
دردناک، دردمند، درد یافته درد ناک دردمند درد کشنده دردمند، کسی که بر اثر حادثه و واقعه ای دردمند و افسرده است جمع متالمین
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک هم مرز آنچه که حدش بحدی دیگر متصل است. یا ظن متاخم بیقین. گمانی که بیقین پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
المناک، دردمند، اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر
متضاد: مشعوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد