- متألم (مُ تَ ءَلْ لِ)
دردناک و دردمند. (آنندراج). دردمند و دردناک. (غیاث). دردیافته. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، غمناک و دردمند و آزرده و رنج کشیده و متأذی و اندوهگین و رنجیده و ناخشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألم شود.
- متألم شدن،اندوهگین شدن: پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه 225). گوسفند مرزن را سروئی زد، زن از آن متألم شد. (سندبادنامه ص 82)
- متألم شدن،اندوهگین شدن: پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه 225). گوسفند مرزن را سروئی زد، زن از آن متألم شد. (سندبادنامه ص 82)
