جدول جو
جدول جو

معنی متأذی - جستجوی لغت در جدول جو

متأذی(مُ تَ ءَذْ ذی)
ایذا یابنده و آزرده شونده. (آنندراج). ایذا یابنده و آزرده شونده. (غیاث). رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متاذی
تصویر متاذی
اذیت دیده، آزار رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ ءَسْ سِ)
برانگیخته و غضبناک مانند شیر. (آنندراج). خشمناک مانند شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
دیرگون و نرم. (آنندراج). و رجوع به تأبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَبْ بِ)
متعجب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرحناک. (آنندراج). و رجوع به تأبب شود، دارای آواز خشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
دریغکننده و درد خورنده و اندوهگین. (آنندراج). کسی که تأسف دارد. (ناظم الاطباء). مهموم و محزون و کسی که دریغ می خورد و اندوهگین است. (ناظم الاطباء) : که عدل او ملجاءملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). پس از همه راضی باشد نه بر هیچ فائت متأسف. (اوصاف الاشراف). و رجوع به تأسف و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
بهانه کننده. (آنندراج). کسی که بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، درنگ نماینده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تأسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
آن که او را سختی سال رسیده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کننده در خانه خود. (آنندراج). رجوع به تأزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءْ ذِ)
فروتنی نماینده، اقرارکننده، شناسنده، داننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
غمگین و تنگدل. (آنندراج). ستم دیدۀ اندوهناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
آن که تنگ شود سینۀ او یعنی غمگین. (آنندراج). متآزق. به تنگ آمده از دشواریها و سخت آزرده شده درجنگ. (ناظم الاطباء) ، تنگ آینده در جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تأزق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
گام نزدیک نهنده. (آنندراج). آن که قدمهای کوتاه بر می دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که می گیرد بسته و اسیر را و کوتاه قدم را. (ناظم الاطباء) ، جای تنگ. (ناظم الاطباء) ، رفیق درشت و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآزف و تأزف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْزِ)
دیگی که سخت بجوش آید. (آنندراج). دیگ سخت جوش آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زَ)
شلوار پوشیده و میان بسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتنگاس). و رجوع به تأزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
درنگی کرده وبازایستاده از کاری و پس مانده. (از منتهی الارب). در آنندراج این معانی ذیل ’متآزح’ آمده است و ظاهراً ناظم الاطباء و فرهنگ جانسون این کلمه را به تصحیف ’متأزخ’ آورده و چنین معنی کرده اند: آن که درنگی می کندو واپس می کشد و عقب می ماند. و رجوع به متآزح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بَ)
بسته شده به رسن اباض. (منتهی الارب). و رجوع به تأبض و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَرْ رِ)
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
اذان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ نماز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی) ، آواز دادن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی) ، بسیار اعلام کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار آگاهانیدن. (آنندراج) ، مالیدن گوش کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوش مالیدن کودک را. (آنندراج) ، بازداشتن از آشامیدن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اجازت دادن کسی را بکاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دستوری دادن کسی را بکاری. (آنندراج) ، گوشه ساختن برای کفش و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعلی را و جز آن گوشه کردن. (تاج المصادر بیهقی). گوشه ساختن نعل را. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دی)
مهیا شده و حاضر شده و آماده و مرتب و آراسته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (ازفرهنگ جانسون). رسنده. واصل، اداشده وپرداخته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (از فرهنگ جانسون) ، رساننده. و رجوع به تأدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَوْ وی)
کسی که در خانه می ماند، فراهم آورده. (ناظم الاطباء). ظاهراً فراهم آینده درست است. و رجوع به تأوی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَنْ نی)
درنگ کننده. (آنندراج). کسی که درنگ می کند و سستی می نماید. (ناظم الاطباء). آن که در امری درنگ و تأمل کند. درنگ کننده، انتظارنماینده. (آنندراج) ، کسی که از روی آگاهی و دانائی درهر کاری عمل می کند، بردبار و بافکر درکردن کارها. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ می)
کنیزک گیرنده. (آنندراج). خریدار کنیز. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سی)
تسلی گیرنده. (آنندراج). دریافت کننده تسلی، بردبار و صابر و شکیبا، مقلد و پس رو و مرید و تابع. (ناظم الاطباء). آن که به دیگری تأسی کند. پیرو. و رجوع به تأسی شود، مهموم و مغموم و پریشان و مضطرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زی)
بازگردنده. (آنندراج). بازداشته شده. (ناظم الاطباء) ، تیری که در شکار رسد و جنبد در آن. (آنندراج). تیری که بخوبی به نشانه میخورد، بازدارنده، کسی که باز می ایستد و منصرف می شود و امتناع می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَذْ ذِ)
آگاهانیده و اعلام کرده و آشکار کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتنگاس) ، منادی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَخْ خی)
برادر گیرنده کسی را یا برادر خواننده. (آنندراج). آن که برادر شود، و برادر گیرد و برادر خواند کسی را. (ناظم الاطباء) ، قصد چیزی کننده و صواب آن جوینده. (آنندراج). آن که بطور آگاهی، قصد چیزی کند و صواب جوید آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تاءخّی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَیْ یی)
قصد نمایندۀ شخص و آیت کسی را. (آنندراج). آن که قصد کند شخص کسی را. (ناظم الاطباء) ، توقف نماینده و درنگ کننده در جائی. کسی که درنگ کند و توقف نماید. (آنندراج). و رجوع به تأیی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَتْ تی)
رفق و نرمی کننده. (آنندراج). آن که موافقت می کند در مؤانست و مرافقت، ملایم در کردار و مهربان و حلیم، آن که یا آنچه می رسد و ناگاه برخورد می کند و بغته ً می آید و صادر می گردد و واقع می شود، آماده و آراسته و مستعد، سهل و آسان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بی)
سرکش و گردنکش و یاغی و نافرمان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
آزرده شدن. (منتهی الارب) (زوزنی) (دهار) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). رنج کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اذیت دیدن. (فرهنگ نظام). رنجش. رنجیدن. رنجیدگی. رنج بردن
لغت نامه دهخدا
ایذا یابنده و آزرده شونده، رنج کشیده ستو هیده آزر ده آزار دیده اذیت یابنده آزرده شونده: اذیت دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاذیه
تصویر متاذیه
متاذیه در فارسی مونث متاذی: آزار دیده آزرده مونث متاذی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده سپسی متاخر بودن مقابل متقدمی تقدم: پیدا کردن حال متقدمی و متاخری که پیشی و پسی بود
فرهنگ لغت هوشیار
آزرده، اذیت دیده، رنجه، معذب
فرهنگ واژه مترادف متضاد