جدول جو
جدول جو

معنی متأجل - جستجوی لغت در جدول جو

متأجل
(مُ تَ ءَجْ جِ)
آب گردآمده در قرارگاه خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گله و رمۀ پس مانده و درنگ کرده، گروه فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، مهلت خواهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تأجل شود
لغت نامه دهخدا
متأجل
(مُ تَ ءَجْ جَ)
جمعشده در یک جا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ ءَزْ زی)
بازگردنده. (آنندراج). بازداشته شده. (ناظم الاطباء) ، تیری که در شکار رسد و جنبد در آن. (آنندراج). تیری که بخوبی به نشانه میخورد، بازدارنده، کسی که باز می ایستد و منصرف می شود و امتناع می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَشْ شِ)
قوم به هم آمیخته. (آنندراج). مخلوط و آمیخته. (ناظم الاطباء) ، مجتمع گردندگان. (آنندراج). فراهم آوردۀ از هر جانب، درختان به هم پیچیده ودرهم آمیخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأشب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سی)
تسلی گیرنده. (آنندراج). دریافت کننده تسلی، بردبار و صابر و شکیبا، مقلد و پس رو و مرید و تابع. (ناظم الاطباء). آن که به دیگری تأسی کند. پیرو. و رجوع به تأسی شود، مهموم و مغموم و پریشان و مضطرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
آب متغیر. (آنندراج). آب متغیر و گندیده. (ناظم الاطباء) ، آن که اخلاق پدر خود گیرد. (آنندراج). کسی که خوی پدر خود دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که در چاه بدبو آمده بیهوش گردد. (آنندراج). فرد بیهوش گردیدۀ از بخارچاه. (ناظم الاطباء) ، بهانه جوینده. (آنندراج). آن که عذر می آورد و بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، تأخیر و درنگ کننده. (آنندراج). درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
دریغکننده و درد خورنده و اندوهگین. (آنندراج). کسی که تأسف دارد. (ناظم الاطباء). مهموم و محزون و کسی که دریغ می خورد و اندوهگین است. (ناظم الاطباء) : که عدل او ملجاءملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). پس از همه راضی باشد نه بر هیچ فائت متأسف. (اوصاف الاشراف). و رجوع به تأسف و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
بهانه کننده. (آنندراج). کسی که بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، درنگ نماینده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تأسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَسْ سِ)
برانگیخته و غضبناک مانند شیر. (آنندراج). خشمناک مانند شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
آن که او را سختی سال رسیده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کننده در خانه خود. (آنندراج). رجوع به تأزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
آن که تنگ شود سینۀ او یعنی غمگین. (آنندراج). متآزق. به تنگ آمده از دشواریها و سخت آزرده شده درجنگ. (ناظم الاطباء) ، تنگ آینده در جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تأزق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
گام نزدیک نهنده. (آنندراج). آن که قدمهای کوتاه بر می دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که می گیرد بسته و اسیر را و کوتاه قدم را. (ناظم الاطباء) ، جای تنگ. (ناظم الاطباء) ، رفیق درشت و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآزف و تأزف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْزِ)
دیگی که سخت بجوش آید. (آنندراج). دیگ سخت جوش آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زَ)
شلوار پوشیده و میان بسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتنگاس). و رجوع به تأزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
درنگی کرده وبازایستاده از کاری و پس مانده. (از منتهی الارب). در آنندراج این معانی ذیل ’متآزح’ آمده است و ظاهراً ناظم الاطباء و فرهنگ جانسون این کلمه را به تصحیف ’متأزخ’ آورده و چنین معنی کرده اند: آن که درنگی می کندو واپس می کشد و عقب می ماند. و رجوع به متآزح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَرْ رِ)
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَبْ بِ)
متعجب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرحناک. (آنندراج). و رجوع به تأبب شود، دارای آواز خشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
دیرگون و نرم. (آنندراج). و رجوع به تأبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَجْ جِ)
آتش زبانه زن، روز سخت گرم. (آنندراج). سخت گرم شده و سوخته. (ناظم الاطباء) ، خشمناک. (آنندراج). غضبناک و خشمگین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَهَْ هَِ)
صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج) (غیاث). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). اهل دار. زن گرفته. زن دار. زن کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای اهل بیت و عیال است. آن که زن و فرزند دارد:
متأهل دو پای خود دربست
سر خود را بدست خود بشکست.
(حدیقه، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَوْوِ)
بیان کننده چیزی که کلام بدان بازمی گردد. (آنندراج). تأویل کننده و مفسر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ مِ)
درنگ کننده در کار و اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت آن. (آنندراج). درنگ کننده در کار تا عاقبت آن را بیندیشد. (ناظم الاطباء). آن که در امری تأمل کند. کسی که در کاری اندیشه کند. ج، متأملین. (فرهنگ فارسی معین) ، متفکر و اندیشه ناک. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و آزمایندۀعاقبت اندیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَکْ کِ)
خورنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خورده و خورده شده. (ناظم الاطباء) ، شمشیر درخشنده. (آنندراج). شمشیر درخشان و تابان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
آن که مانند پدر خود گردد. (آنندراج). کسی که شباهت داردبه پدر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
غمگین و تنگدل. (آنندراج). ستم دیدۀ اندوهناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَجْ جِ)
سوزنده. (ناظم الاطباء) ، غضبناک و خشمناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأجج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بَ)
بسته شده به رسن اباض. (منتهی الارب). و رجوع به تأبض و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَثْ ثِ)
گردآورندۀ مال. (آنندراج). گردآورندۀ مال و دولت. (ناظم الاطباء) ، کننده چاه. (آنندراج). چاه کن. (ناظم الاطباء) ، فراهم آورنده. (آنندراج) ، پسند کننده و گیرندۀ بهترین چیزی را، آن که خود را بزرگ و اصیل پندارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأثل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
گیرنده و برگزینندۀ شتران. (آنندراج). خرنده و مشتری شتران. (ناظم الاطباء) ، شتران بی نیاز از آب به سبب خوردن گیاه تر. (آنندراج). شتران چرندۀ گیاه تر و تازه. (ناظم الاطباء) ، آن که باز ایستد از جماع زن خود. (آنندراج). آن که اجتناب از مجامعت می کند بواسطۀ عزاداری و ماتمزدگی، آن که بحالت تجرد زندگی کند، پارسا، ماتم زده و زاری کننده مانند آدم در مرگ هابیل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ)
نعت فاعلی از مصدر استیجال. مهلت خواهنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مهلت خواهد. رجوع به استئجال و استیجال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گله گله شدن گاو دشتی و آهو و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پس ماندن گلۀ گاوان، درنگ کردن و جمع شدن قوم از جاها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد آمدن قوم بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، گرد آمدن آب در آبگیر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مهلت خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ جَ)
حوض آب. (مهذب الاسماء). کولاب مؤجّل. ج، مآجل. (منتهی الارب). کولاب و تالاب. (ناظم الاطباء). جایی که آب در آن گرد آمده باشد. (از اقرب الموارد). استخر. کول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرمان دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، مهلت دادن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه جرجانی). تمهیل. مقابل تعجیل: تامن بحضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تأجیل سیاست بازنمایم. (سندبادنامه ص 171) ، درد گردن کسی را علاج کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بند کردن. (منتهی الارب) ، بازداشتن، فراهم کردن آب در مأجل. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَذْ ذی)
ایذا یابنده و آزرده شونده. (آنندراج). ایذا یابنده و آزرده شونده. (غیاث). رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود
لغت نامه دهخدا