جدول جو
جدول جو

معنی متآم - جستجوی لغت در جدول جو

متآم
(مِ)
زنی که پیوسته دوگان زاید. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که عادت وی دوگانه زائیدن است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، متائیم. (اقرب الموارد) ، جامۀ تار و پود دوگانه بافته. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متهم
تصویر متهم
کسی که به او تهمت زده شده، کسی که کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمم
تصویر متمم
آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
(مُتْ تَ سِ)
از ’وس م’، آن که خویشتن را به چیزی داغ و نشان کند. (از آنندراج). آن که نشان می گذارد بر خودش تا شناخته شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحْ حَ)
فرس متحم اللون، اسپی که رنگش مایل به سرخی و سپیدی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مأتم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع ماءتم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ مَ / مِ)
توأم زادن. دو فرزند بیک شکم آوردن. دو بیک شکم زادن. (زوزنی). دوگانه زادن. دوغلو زائیدن، برآمدن نمای یعنی افزون شدن بچه یا شیر ماشیه
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ سَ)
از ’وس م’، داغ کرده شده وبه نشانی مخصوص کرده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتسام شود
لغت نامه دهخدا
تمام کننده، مکمل، چیزی که باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، در دستور زبان مفعول باواسطه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناگوار شمارد آب و هوای شهری را بد نام شده و تهمت زده شده، مظنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهم
تصویر متهم
((مُ تَّ هَ))
بدنام و تهمت زده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمم
تصویر متمم
((مُ تَ مِّ))
تمام کننده چیزی، کامل کننده، در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود، در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد، دنباله، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمم
تصویر متمم
پایان بخش، رساگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متهم
تصویر متهم
المتّهم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متهم
تصویر متهم
Accused, Defendant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متهم
تصویر متهم
accusé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متهم
تصویر متهم
נאשם , נאשם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متهم
تصویر متهم
ملزم , ملزم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متهم
تصویر متهم
ผู้ถูกกล่าวหา , จำเลย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متهم
تصویر متهم
mtuhumiwa, mshtakiwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متهم
تصویر متهم
被告の , 被告
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متهم
تصویر متهم
被告的 , 被告
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متهم
تصویر متهم
suçlanan, sanık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متهم
تصویر متهم
피고인 , 피고인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متهم
تصویر متهم
acusado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متهم
تصویر متهم
tertuduh, terdakwa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متهم
تصویر متهم
অভিযুক্ত , অভিযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متهم
تصویر متهم
आरोपी , अभियुक्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متهم
تصویر متهم
acusado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متهم
تصویر متهم
beschuldigd, verdachte
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متهم
تصویر متهم
обвинувачений , обвинувачений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متهم
تصویر متهم
обвиняемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متهم
تصویر متهم
oskarżony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متهم
تصویر متهم
angeklagt, Angeklagter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متهم
تصویر متهم
accusato, imputato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی