آب مهمل و غیرممنوع. (منتهی الارب) (آنندراج). آب مهمل که کسی را از وی منعی نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خون هدر و باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم مبهرج. (المعرب جوالیقی ص 49). درهم ناسره. (ناظم الاطباء)
آب مهمل و غیرممنوع. (منتهی الارب) (آنندراج). آب مهمل که کسی را از وی منعی نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خون هدر و باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم مبهرج. (المعرب جوالیقی ص 49). درهم ناسره. (ناظم الاطباء)
نوعی از حله که بر وی صورت برج باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از حله که بر آن صورت بروج تصویر نموده باشند. یقال:له وجه مسرج و علیه ثوب مبرج. (از اقرب الموارد)
نوعی از حله که بر وی صورت برج باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از حله که بر آن صورت بروج تصویر نموده باشند. یقال:له وجه مسرج و علیه ثوب مبرج. (از اقرب الموارد)
نیکویی آورنده و پیراینده و زیبا سازنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مبهج. خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور سازنده. (آنندراج). شادمانی آورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، کسی که خود را زیبا و خوش صورت جلوه دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
نیکویی آورنده و پیراینده و زیبا سازنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مُبهِج. خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور سازنده. (آنندراج). شادمانی آورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، کسی که خود را زیبا و خوش صورت جلوه دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور و سازنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، زمینی که صاحب نبات زیبا باشد. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور و سازنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، زمینی که صاحب نبات زیبا باشد. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
شگفت آورنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که توانگر شود بعد از فقر. (آنندراج). توانگر شونده پس از فقر و پریشانی. (ناظم الاطباء) ، سوخته ازگرمای نیمروز. (آنندراج). سوخته شده از آفتاب نیمروز. (ناظم الاطباء) ، متلون در نرمی خود ودرشتی در آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که نکاح کند با زن بهیره. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به نیمروز رسنده. (ناظم الاطباء)
شگفت آورنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که توانگر شود بعد از فقر. (آنندراج). توانگر شونده پس از فقر و پریشانی. (ناظم الاطباء) ، سوخته ازگرمای نیمروز. (آنندراج). سوخته شده از آفتاب نیمروز. (ناظم الاطباء) ، متلون در نرمی خود ودرشتی در آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که نکاح کند با زن بهیره. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به نیمروز رسنده. (ناظم الاطباء)
زن نیکو و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد یا زن نیکو. خوب. (ناظم الاطباء). زن خوبروی، بهج الغلام و یبهج بهاجه، حسن فهو بهیج و هی مبهاج. (از محیطالمحیط) ، کوهان فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). رایت ناقه لها سنام مبهاج و... ای سمان... (ذیل اقرب الموارد). ج، مباهیج. (از محیطالمحیط)
زن نیکو و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد یا زن نیکو. خوب. (ناظم الاطباء). زن خوبروی، بهج الغلام و یبهج بهاجه، حسن فهو بهیج و هی مبهاج. (از محیطالمحیط) ، کوهان فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). رایت ناقه لها سنام مبهاج و... ای سمان... (ذیل اقرب الموارد). ج، مباهیج. (از محیطالمحیط)
رنگ کرده به گل کاجیره. و منه ثوب مبهرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ثوب مبهرم. (از کلمه بهرمان) ، ای معصفر والبهرمان، العصفر. (الجماهر بیرونی ص 35، از یادداشت دهخدا). به گل کاجیره رنگ کرده، ثوب مبهرم، جامۀ بهرمانی. (یادداشت دهخدا)
رنگ کرده به گل کاجیره. و منه ثوب مبهرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ثوب مبهرم. (از کلمه بهرمان) ، ای معصفر والبهرمان، العصفر. (الجماهر بیرونی ص 35، از یادداشت دهخدا). به گل کاجیره رنگ کرده، ثوب مبهرم، جامۀ بهرمانی. (یادداشت دهخدا)