جدول جو
جدول جو

معنی مبهرج - جستجوی لغت در جدول جو

مبهرج(مُ بَ رَ)
آب مهمل و غیرممنوع. (منتهی الارب) (آنندراج). آب مهمل که کسی را از وی منعی نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خون هدر و باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم مبهرج. (المعرب جوالیقی ص 49). درهم ناسره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبهج
تصویر مبهج
شادی آورنده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ)
اسب بسیارتک نیک رونده. (منتهی الارب). اسب بسیاررو. ج، مهارج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَرْ رَ)
نوعی از حله که بر وی صورت برج باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از حله که بر آن صورت بروج تصویر نموده باشند. یقال:له وجه مسرج و علیه ثوب مبرج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَرْ رِ)
لاف زننده از فضل و لیاقت خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَهَْ هَِ)
نیکویی آورنده و پیراینده و زیبا سازنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مبهج. خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور سازنده. (آنندراج). شادمانی آورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، کسی که خود را زیبا و خوش صورت جلوه دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور و سازنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، زمینی که صاحب نبات زیبا باشد. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
شگفت آورنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که توانگر شود بعد از فقر. (آنندراج). توانگر شونده پس از فقر و پریشانی. (ناظم الاطباء) ، سوخته ازگرمای نیمروز. (آنندراج). سوخته شده از آفتاب نیمروز. (ناظم الاطباء) ، متلون در نرمی خود ودرشتی در آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که نکاح کند با زن بهیره. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به نیمروز رسنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
باطل و کذب. (آنندراج). باطل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ رِ)
آنکه سخنهای خنده دار گوید و مزاح کند. (از اقرب الموارد). دلقک
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ)
حوض گچ کار. (منتهی الارب) (از آنندراج). ساروج کرده شده. گویند: حوض مصهرج به صاروج برآورده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رَ)
زه تباه و فاسد مختلف المتن و ناراست. (منتهی الارب) (آنندراج). زه تباه و فاسد و ناراست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رَ)
مأخوذ از ’نبهرۀ’ فارسی. پول بد. قلب. ناسره. (ناظم الاطباء). زائف ردی. (از متن اللغه) ، ناسزا، زبون، هیچکاره. (منتهی الارب). رجوع به نبهره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رِ)
مست شده از بوزه یا شراب. (ناظم الاطباء). مست شونده از بگنی و جز آن. (آنندراج). رجوع به انهراج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن نیکو و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد یا زن نیکو. خوب. (ناظم الاطباء). زن خوبروی، بهج الغلام و یبهج بهاجه، حسن فهو بهیج و هی مبهاج. (از محیطالمحیط) ، کوهان فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). رایت ناقه لها سنام مبهاج و... ای سمان... (ذیل اقرب الموارد). ج، مباهیج. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ رَ)
رنگ کرده به گل کاجیره. و منه ثوب مبهرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ثوب مبهرم. (از کلمه بهرمان) ، ای معصفر والبهرمان، العصفر. (الجماهر بیرونی ص 35، از یادداشت دهخدا). به گل کاجیره رنگ کرده، ثوب مبهرم، جامۀ بهرمانی. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
شادی بخش شادی آفرین شادی بخش شادی آفرین شاد سازنده مسرور کننده. شاد سازنده مسرور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نبهره نپهرک ناسره، فرومایه زبون، بیکاره، ناسزا پول قلب، ناسره، ناسزا، زبون، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرج
تصویر بهرج
پارسی تازی شده بهره ناسره
فرهنگ لغت هوشیار
آبامدار اختر نشان: جامه ای که بر آن آبام یا اختر نگاشته اند. نوعی از حله که بر آن صورت برج باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهج
تصویر مبهج
((مُ هِ))
شاد سازنده، مسرور کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبهرج
تصویر نبهرج
((نَ بَ رَ))
پول قلب، هرچیز قلب و ناسره، گدا، فقیر، پست و فرومایه، نبهره
فرهنگ فارسی معین