معنی مبلی در لغت نامه دهخدا

کهنه کننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، پاره کننده، اتلاف کننده، آزماینده، آن که سعادتمند می گرداند. (ناظم الاطباء)، پاک کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، آن که کفایت میکند و راضی و خشنود می سازد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، صاف کننده و جلا دهنده. (ناظم الاطباء)

معنی مبلی در لغت نامه دهخدا

آن که ناقه را بر سر گور خداوندش بندد تا بمیرد. (آنندراج). آن که شتر بلیه را بر سر قبر صاحبش می بندد. (ناظم الاطباء)، آن که لباس می پوشاند، کهنه کننده، پاره کننده، اتلاف کننده. (ناظم الاطباء)

معنی مبلی - جستجوی لغت در جدول جو

مبلی

لغت نامه دهخدا

مبلی

لغت نامه دهخدا

شبلی

(پسرانه)

نام عارف معروف قرن سوم و چهارم

فرهنگ نامهای ایرانی

مجلی

جلادهنده، آشکار کننده
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد

فرهنگ فارسی عمید

مصلی

نمازگزار، نمازخوان

فرهنگ فارسی عمید

مبلغ

کسی که دربارۀ آیین، دین یا مکتبی تبلیغ می کند، کسی که مصرف کالایی را تبلیغ می کند، تبلیغ کننده، رساننده

فرهنگ فارسی عمید

محلی

مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی

فرهنگ فارسی عمید

مبهی

ویژگی هر دارویی که نیروی جنسی را افزایش دهد

فرهنگ فارسی عمید

مصلی

جای نماز خواندن، جای نماز و دعا، نمازگاه، محل مخصوص در خارج شهر که مردم در روزهای مخصوص برای نماز گزاردن به آنجا بروند

فرهنگ فارسی عمید

مالی

مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز

فرهنگ فارسی عمید

مبله

اتاق یا آپارتمانی که دارای مبل باشد

فرهنگ فارسی عمید

محلی

زیور کرده شده، به زیور آراسته شده

فرهنگ فارسی عمید

مبلیه

(مَ لی یَ)

ماده شتر بسته شده سر گور صاحبش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)

لغت نامه دهخدا

ابلی

مخفف (ابوالقاسم) است و بیشتر آنرا در مقام کوچک شمردن و در خطاب به آشنا و خویشاوندی که با او تکلف و رو دربایستی نداشته باشند بکار میبرند و گاه آنرا بهر کس اطلاق کنند و مراد شخصی نیست که نام او ابوالقاسم باشد: یکی نیست از این مرتیکه بپرسد: ابلی خرت بچند است ک (ص. هدایت. زنده بگورص 44)

فرهنگ لغت هوشیار

مبله

فرانسوی کتدار باکت دارای مبل شامل اثاثه: اطاق مبله اجاره داده میشود

فرهنگ لغت هوشیار

مبنی

بنا کرده شده، بنا نهاده، ساخته

فرهنگ لغت هوشیار

مبهی

ور نفزا دارویی که قوه باه بیفزاید زیاد کننده قوه باه

فرهنگ لغت هوشیار

مبیل

فرانسوی مبایل درانگلیسی جنبان، روان

فرهنگ لغت هوشیار

مبتلی

آزماینده و به بلا گرفتار شونده

فرهنگ لغت هوشیار

مبدی

نو آورنده

فرهنگ لغت هوشیار

مالی

پر کننده، پر شونده یونانی تازی گشته انگبین در تازی نیامده فرجامین ظینده ای

فرهنگ لغت هوشیار

قبلی

آنامیتی، نیمروز (جنوب) منسوب است به قبله، طرف جنوب

فرهنگ لغت هوشیار

طبلی

خشک آمار (استسقا) از بیماری ها منسوب به طبل. یا استسقاء طبلی. نوعی استسقاء و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد و چون بر آن زنند آوای طبل کند

فرهنگ لغت هوشیار