مبلّقه. اصلاح شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی مذکر از تبلیق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با چوب ساج تخته پوش شده. (ازفرهنگ جانسون). و رجوع به تبلیق و مادۀ بعد شود
مُبَلَّقَه. اصلاح شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی مذکر از تبلیق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با چوب ساج تخته پوش شده. (ازفرهنگ جانسون). و رجوع به تبلیق و مادۀ بعد شود
ویژگی هر چیز دورنگ، به ویژه سیاه و سفید، پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزم جویان به کلاه خود می زدند، مطلق اسب ابلق ایام: کنایه از دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب، ابلق چرخ، ابلق فلک
ویژگی هر چیز دورنگ، به ویژه سیاه و سفید، پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزم جویان به کلاه خود می زدند، مطلق اسب ابلق ایام: کنایه از دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب، ابلق چرخ، ابلق فلک
رکیه مبلقه، اصلاح شده. (ازتاج العروس). رکیه مبلقه، چاه در زمین نرم که بواسطۀ تخته های ساج اصلاح شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلیق شود
رکیه مبلقه، اصلاح شده. (ازتاج العروس). رکیه مبلقه، چاه در زمین نرم که بواسطۀ تخته های ساج اصلاح شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلیق شود
برگه شفتالو نوسرای ابداع کننده مبدع، شاعری که شعرهای نغز و طرفه سراید: (بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و برین شعراء مفلق سپردند) (چهارمقاله. 45)، کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود (و از آن پس کهنه نامیده میشود)
برگه شفتالو نوسرای ابداع کننده مبدع، شاعری که شعرهای نغز و طرفه سراید: (بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و برین شعراء مفلق سپردند) (چهارمقاله. 45)، کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود (و از آن پس کهنه نامیده میشود)
لغزانده لغزاننده لغزش دهنده، دوایی را نامند که بقوت ملینه و رطوبت مزلقه که دارد تعیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند آلو بخارا
لغزانده لغزاننده لغزش دهنده، دوایی را نامند که بقوت ملینه و رطوبت مزلقه که دارد تعیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند آلو بخارا
موی سترده، پرواز رس سر تراش استره گر، نیمه پر، کم رسیده خرما، لاغر: گوسپند استره تیغ سر تراشی - گلیم درشت تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. موی سترده موی تراشیده، خرمایی که ثلث آن پخته باشد، محل پرواز ببالا و دور زدن: چون خسرو از شکار گاه باز آمد شاهین همت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلق زنان از اوج محلق خویش در مخلب طلب آورده... خنور اندک خالی، رطب اندک رسیده، گوسفند لاغر، آنکه موی را خوب بسترد سر تراش
موی سترده، پرواز رس سر تراش استره گر، نیمه پر، کم رسیده خرما، لاغر: گوسپند استره تیغ سر تراشی - گلیم درشت تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. موی سترده موی تراشیده، خرمایی که ثلث آن پخته باشد، محل پرواز ببالا و دور زدن: چون خسرو از شکار گاه باز آمد شاهین همت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلق زنان از اوج محلق خویش در مخلب طلب آورده... خنور اندک خالی، رطب اندک رسیده، گوسفند لاغر، آنکه موی را خوب بسترد سر تراش
پارسی تازی شده ابلک خلنگ نرپیسه خلنج فرهنگ معین ابلک را گیاهی از تیره ای اسپناج دانسته، چکچکی از پرندگان دو رنگ، رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد، چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید، روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید روز و سیاهی شب، پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند. یا ابلق ایام. دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز. یا ابلق توسن. از شب و روز دو رنگ و سر کش. یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ. شب و روز، روزگار. یا ابلق عمر. شب و روز یا ابلق فلک. شب و روز، روزگار
پارسی تازی شده ابلک خلنگ نرپیسه خلنج فرهنگ معین ابلک را گیاهی از تیره ای اسپناج دانسته، چکچکی از پرندگان دو رنگ، رنگی سصفید که با آن رنگ دیگر باشد، چپار خلنگ خلنج پیس پیسه نرپیسه سیاه و سفید، روز گار زمانه تصاریف دهر صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند بمناسبت سفید روز و سیاهی شب، پر دو رنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ برای زینت بر طرف کلاه میزدند. یا ابلق ایام. دنیا و روزگار به اعتبار شب و روز. یا ابلق توسن. از شب و روز دو رنگ و سر کش. یا ابلق جهان تاز. شب و روز یا ابلق چرخ. شب و روز، روزگار. یا ابلق عمر. شب و روز یا ابلق فلک. شب و روز، روزگار