جدول جو
جدول جو

معنی مبغی - جستجوی لغت در جدول جو

مبغی
(مَ غی ی)
مبغیّه. مطلوب و خواسته و جسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). مطلوب. ج، مباغی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مبغی
(مَ غا)
نوع طلب، مکان طلب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مبغی
نیاز، گونه وام، جستگاه وام پرارین خواسته نوع طلب، مکان طلب. مطلوب جمع مباغی
فرهنگ لغت هوشیار
مبغی
((مَ غا))
نوع طلب، مکان طلب
تصویری از مبغی
تصویر مبغی
فرهنگ فارسی معین
مبغی
((مَ))
مطلوب، جمع مباغی
تصویری از مبغی
تصویر مبغی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبغض
تصویر مبغض
دارای دشمنی، کینه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملغی
تصویر ملغی
بی اثر شده، لغو شده، به شمار نیامده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
نا پسند، مکروه، دشمن داشته شده، منفور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبهی
تصویر مبهی
ویژگی هر دارویی که نیروی جنسی را افزایش دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبکی
تصویر مبکی
گریاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغی
تصویر ملغی
لغو شده، بی اثر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبغی
تصویر منبغی
آسان، سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطی
تصویر مبطی
مبطی در فارسی: سست کند کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقی
تصویر مبقی
بر پا دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
کینه ور، کینه جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا کرده شده، بنا نهاده، ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهی
تصویر مبهی
ور نفزا دارویی که قوه باه بیفزاید زیاد کننده قوه باه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغی
تصویر مباغی
جمع مبغی مطلوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتغی
تصویر مبتغی
خواسته شده آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدی
تصویر مبدی
نو آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبغی
تصویر تبغی
طلبیدن چیزی را، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغی
تصویر ملغی
((مُ غا))
لغو شده، بی اثر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
((مُ غَ))
دشمن داشته، مورد کینه، ناپسند داشته، مکروه، جمع مبغضین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبغض
تصویر مبغض
((مُ غِ))
کینه ور، دشمن، جمع مبغضین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
((مَ))
بنا کرده شده، بنا نهاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
((مَ نا))
محل بنا، بنیاد، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغی
تصویر مرغی
Chicken
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرغی
تصویر مرغی
frango
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرغی
تصویر مرغی
Hähnchen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرغی
تصویر مرغی
kurczak
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرغی
تصویر مرغی
куриный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرغی
تصویر مرغی
курячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مرغی
تصویر مرغی
kip
دیکشنری فارسی به هلندی