زن طلاق بائن یافته. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن به طلاق بائن کرده. زنی که او را طلاق داده اند. و رجوع به طلاق شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زن طلاق بائن یافته. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن ِ به طلاق ِ بائن کرده. زنی که او را طلاق داده اند. و رجوع به طلاق شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
با یکدیگر حمله آوردن و گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). مباطشه. بمعنی بطش. است. (لسان العرب). سخت به یکدیگر حمله آوردن و گرفتن یکدیگر را. (تاج العروس)
با یکدیگر حمله آوردن و گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). مباطشه. بمعنی بَطش. است. (لسان العرب). سخت به یکدیگر حمله آوردن و گرفتن یکدیگر را. (تاج العروس)
به معنی مرغول است یعنی پیچ و تاب زلف و کاکل تاب خورده. (برهان). پیچ و تاب موی پیچیده. (غیاث). موی پیچیده چون موی زلف و کاکل و خط. (آنندراج). - مرغوله موی، مرغول موی. کسی که موی سرش مرغول باشد. محبّک الشعر. (منتهی الارب). ، موی پیشانی. (برهان) ، نغمۀ پیچان و غلطان. (برهان). آواز مرغان و نوعی آواز خاص مطربان که با پیچیدگی باشد. (غیاث). مجازا به معنی آواز مرغان و نغمۀ مطربان از جهت پیچ و تابی که در اوست. (از آنندراج). آوازی که در حلق گردانند. (نسخه ای از اسدی در کلمه مرغول). تحریر: در صحن چمن چو گل فشاندند مرغولۀ بلبلان گشودند. شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج). کنون کز سر سرو و پای صنوبر کشد مرغ مرغوله و لاله ساغر. امیدی (از آنندراج). ، عیش و نشاط، طرۀ دستار. (برهان)
به معنی مرغول است یعنی پیچ و تاب زلف و کاکل تاب خورده. (برهان). پیچ و تاب موی پیچیده. (غیاث). موی پیچیده چون موی زلف و کاکل و خط. (آنندراج). - مرغوله موی، مرغول موی. کسی که موی سرش مرغول باشد. مُحَبَّک الشعر. (منتهی الارب). ، موی پیشانی. (برهان) ، نغمۀ پیچان و غلطان. (برهان). آواز مرغان و نوعی آواز خاص مطربان که با پیچیدگی باشد. (غیاث). مجازا به معنی آواز مرغان و نغمۀ مطربان از جهت پیچ و تابی که در اوست. (از آنندراج). آوازی که در حلق گردانند. (نسخه ای از اسدی در کلمه مرغول). تحریر: در صحن چمن چو گل فشاندند مرغولۀ بلبلان گشودند. شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج). کنون کز سر سرو و پای صنوبر کشد مرغ مرغوله و لاله ساغر. امیدی (از آنندراج). ، عیش و نشاط، طرۀ دستار. (برهان)
پراکنده و پریشان. (آنندراج) (غیاث). مؤنث مبثوث، گسترده. ج، مبثوثات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و زرابی مبثوثه. (قرآن 16/88). و رجوع به مادۀ قبل شود، چیز فاش شده. ج، مبثوثات. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ قبل شود
پراکنده و پریشان. (آنندراج) (غیاث). مؤنث مبثوث، گسترده. ج، مبثوثات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و زرابی مبثوثه. (قرآن 16/88). و رجوع به مادۀ قبل شود، چیز فاش شده. ج، مبثوثات. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ قبل شود
از ’ب ٔش’، بر زمین زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باءشه مباءشهً، بر زمین زد او را و او معترض نشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از ’ب ٔش’، بر زمین زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باءَشه ُ مباءَشهً، بر زمین زد او را و او معترض نشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پیچیده مجعد: جعد مفتول جان گسل باشد زلف مرغول غول دل باشد، (حدیقه)، زلف بر پیچیده زلفی که آنرا شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند، تحریر نغمه و آواز، آواز مطربان و مرغان: تو و دست دستان و مرغول مرغان که از غول صد دست دستان نماید. (خاقانی)
پیچیده مجعد: جعد مفتول جان گسل باشد زلف مرغول غول دل باشد، (حدیقه)، زلف بر پیچیده زلفی که آنرا شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند، تحریر نغمه و آواز، آواز مطربان و مرغان: تو و دست دستان و مرغول مرغان که از غول صد دست دستان نماید. (خاقانی)