جدول جو
جدول جو

معنی مبعوج - جستجوی لغت در جدول جو

مبعوج(مَ)
شکم کفانیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معوج
تصویر معوج
کج، خمیده، ناراست، کج شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
بر انگیخته شده، فرستاده شده، روانه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
فرس معوج، اسب تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ)
کج و ناراست. (آنندراج). کج و خمیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعویج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وِ)
کج کننده، مرصعکننده با عاج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعویج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَج ج)
کج و ناراست. (غیاث). خمیده وکج و ناراست. (ناظم الاطباء). آنچه به خودی خود خمیده و کج شده باشد. (از اقرب الموارد) : و اما گونۀ دیگر است از ساعتها، او را معوج خوانند ای کژ و این آن است که هریکی از روز و شب بدو همیشه دوازده ساعت بود. (التفهیم ص 70) ، کسی که سلیقۀ وی کژو ناراست باشد. (ناظم الاطباء). دارای سلیقۀ کج: از هوس عشق مدایح او خاطر سقیم و طبع معوج را سیر مستقیم پدید آید. (لباب الالباب چ نفیسی ص 14)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مبعوث. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در مبعوث. (از محیطالمحیط). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرستاده. (از منتهی الارب) (آنندراج). برانگیخته شده یعنی پیدا کرده شده. (غیاث). فرستاده شده و برانگیخته شده واز جانب کسی روانه شده. (ناظم الاطباء). فرستاده. برانگیخته. بعیث. ج، مبعوثون و مبعوثین. (یادداشت دهخدا) : و قالوا ان هی الا حیوتنا الدنیا و مانحن بمبعوثین. (قرآن 29/6). وقالوا ائذا کنا عظاماً ورفاتاً ائنا لمبعوثون خلقاً جدیدا. (قرآن 49/17).
- مبعوث شدن، روانه کرده شدن. فرستاده شدن. (ناظم الاطباء).
- ، به پیامبری رسیدن. و رجوع به مبعوث شود.
- مبعوث کردن، روانه کردن و فرستادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبعوث و ترکیب بعد شود.
- مبعوث گرداندن، مبعوث گردانیدن. مبعوث کردن برانگیختن.
- ، روانه کردن. فرستادن: احمد عبدالملک... دعوت خانه ساخت... تا هر قومی در محلۀ خویش جماعتی بر این دعوت مبعوث گردانیدی. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 40)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
کج. (آنندراج). کج شده و خمیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه. (منتهی الارب). مجنون. (متن اللغه) (اقرب الموارد). که به دعجاء و جنون مبتلا شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معوج
تصویر معوج
خمیده و کج و ناراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبعوت
تصویر مبعوت
مبعوث بنگرید به مبعوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
فرستاده، برانگیخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبعوض
تصویر مبعوض
پر از پشه پر پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوج
تصویر معوج
((مُ وَ))
خمیده، کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
((مَ))
برانگیخته شده، فرستاده شده
فرهنگ فارسی معین
برانگیخته، برگزیده، رسول، فرستاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار
متضاد: راست، مستقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد