جدول جو
جدول جو

معنی مبعث - جستجوی لغت در جدول جو

مبعث
مکان یا زمان بعثت، کنایه از روز بیست و هفتم ماه رجب که روز بعثت پیامبر اسلام است
تصویری از مبعث
تصویر مبعث
فرهنگ فارسی عمید
مبعث
مکان بعثت و زمان بعثت، روز بیست و هفتم رجب که در آنروز حضرت رسول اکرم (ص) به نبوت از طرف خدا مبعوث شدند
فرهنگ لغت هوشیار
مبعث
((مَ عَ))
مکان بعثت، زمان بعثت
تصویری از مبعث
تصویر مبعث
فرهنگ فارسی معین
مبعث
روز بعثت، عید بعثت، بیست وهفتم رجب، مکان بعثت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبحث
تصویر مبحث
موضوع بحث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعث
تصویر مشعث
تشعیث، متفرق، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبعث
تصویر منبعث
برانگیخته شده، برخاسته، نشات گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
بر انگیخته شده، فرستاده شده، روانه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ)
به معنی بحث است. (منتهی الارب) (آنندراج). بحث. جستجو. جستار. ج، مباحث. (فرهنگ فارسی معین). بحث و کاوش و تفتیش. (ناظم الاطباء). بحث. ج، مباحث. (اقرب الموارد) ، جای بحث. ج، مباحث. (منتهی الارب) (آنندراج). جای بحث و محل بحث. ج، مباحث. جای بحث و تفتیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به ’مباحث’ شود، آنچه در مناظره به نفی واثبات در آن توجه کنند. (از تعریفات جرجانی) ، جای تحصیل. (ناظم الاطباء) ، فرشیم. فصل. (ناظم الاطباء). باب و فصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رساله و کتاب. (ناظم الاطباء). کتاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مباحثه و مناظره و بحث و قضیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَعْ عَ)
دور و بعید. (از آنندراج). دور شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَعْ عَ)
در عروض یکی از دو متحرک وتد است که افکنده شده. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض، یکی از دو متحرک وتد را گویند که افکنده شده باشد. (ناظم الاطباء). چون مفعولن از فاعلاتن خیزد مشعث خوانند یعنی ژولیده و آشفته گردانیده. (المعجم فی معاییر اشعار العجم). و رجوع به تشعیث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرستاده. (از منتهی الارب) (آنندراج). برانگیخته شده یعنی پیدا کرده شده. (غیاث). فرستاده شده و برانگیخته شده واز جانب کسی روانه شده. (ناظم الاطباء). فرستاده. برانگیخته. بعیث. ج، مبعوثون و مبعوثین. (یادداشت دهخدا) : و قالوا ان هی الا حیوتنا الدنیا و مانحن بمبعوثین. (قرآن 29/6). وقالوا ائذا کنا عظاماً ورفاتاً ائنا لمبعوثون خلقاً جدیدا. (قرآن 49/17).
- مبعوث شدن، روانه کرده شدن. فرستاده شدن. (ناظم الاطباء).
- ، به پیامبری رسیدن. و رجوع به مبعوث شود.
- مبعوث کردن، روانه کردن و فرستادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبعوث و ترکیب بعد شود.
- مبعوث گرداندن، مبعوث گردانیدن. مبعوث کردن برانگیختن.
- ، روانه کردن. فرستادن: احمد عبدالملک... دعوت خانه ساخت... تا هر قومی در محلۀ خویش جماعتی بر این دعوت مبعوث گردانیدی. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 40)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
شعری که روان باشد. (آنندراج) ، کسی که به آسانی شعر می سراید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
نام شاعری. (منتهی الارب). لقب بشار بن برد فارسی شعوبی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
برآمدن و روان شدن: تبعث منه الشعر و غیره، برآمد و روان شد. (منتهی الارب). برآمدن و روان شدن شعر و جز آن از وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
دیک مرعث، خروس دارای رعثه و ریش، صبی مرعث، کودک قرط وگوشواره دار. (از اقرب الموارد) (از ناظم االاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ / مِ عَ)
چرب روده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای بعر. ج، مباعر. (منتهی الارب) (آنندراج). جای پشکل و بعر. (ناظم الاطباء). جای خروج پشکل از هر نوع چارپای. (از محیطالمحیط). جایگاه پشک رهگذار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کای قوم سر خار بیابان که کند تیز
و آن بعرۀ بز را که کند گرد به مبعر.
قاآنی (دیوان، از انتشارات کانون معرفت ص 151).
، اصطبل و ستوردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
باقی گذارنده. (آنندراج). ابقاکننده. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سارق مریب. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دزد. (ناظم الاطباء) ، دوررونده در شر. (از ناظم الاطباء). امعان کننده در شر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اختیارکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَ عِ)
برانگیخته شونده. (غیاث) (آنندراج). برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). برانگیخته: وقار آن بود که نفس در وقتی که منبعث باشد به سوی مطالب آرام نماید. (اخلاق ناصری). یکی آنکه منبعث باشد به سوی جذب نفعی، دیگری آنکه منبعث باشد به سوی دفع ضرری. (اخلاق ناصری). باید که به جملگی قوای خود منبعث شود بر آنکه حیات الهی بیابد. (اخلاق ناصری). چه، شایدکه بعد از آن دواعی عزیمت در او منبعث شوند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 229) ، ناشی شونده. نشأت یابنده: پس هر نوع را که از جنس منبعث وبر آن متفرع باشد اسم جنس نهادن و در دایرۀ علی حده آوردن وجهی ندارد. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 66).
- منبعث شدن، نشأت یافتن. ناشی شدن: جان مردم سه حقیقت است به سه عضو از اعضاء رئیسه قایم، یکی روح طبیعی که از جگر منبعث شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 97). معلوم شود که این بیت بر کدام وزن خواهد آمد و از کدام بحر منبعث خواهد شد. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 24).
، فرستاده شده. مبعوث گشته، روان شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَعْ عَ)
راه دشوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
رجل مبعد، مرد بسیار دور سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منبعث
تصویر منبعث
بر انگیخته، بر خاسته بر انگیخته، نشات یابنده ناشی: (پس هر نوع را که از جنس منبعث و بر آن متفرع باشد اسم جنس نهادن و در دایره علی حده آوردن وجهی ندارد) (المعجم. مد. چا. 66: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
دور راس (راس سفر) دور، رانده دور گشته تبعید شده نفی گردیده جمع مبعدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبعق
تصویر مبعق
بیابان درندشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
فرستاده، برانگیخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبحث
تصویر مبحث
بحث، جستجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعث
تصویر تبعث
روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متفرق پراکنده، ژولیده شده آشفته گردانیده، مفعولن چون از فاعلاتن خیزد آنرا مشعث خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبحث
تصویر مبحث
((مَ حَ))
بحث، گفتگو، جمع مباحث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منبعث
تصویر منبعث
((مُ بَ عِ))
برانگیخته شده، مبعوث گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعث
تصویر مشعث
((مُ شَ عَّ))
پراکنده، ژولیده شده، آشفته گردانیده، در علم عروض «مفعولن» چون از «فاعلاتن» خیزد، آن را مشعث خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبعد
تصویر مبعد
((مُ بَ عَّ))
تبعید شده، نفی گردیده، جمع مبعدین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
((مَ))
برانگیخته شده، فرستاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبحث
تصویر مبحث
جستار
فرهنگ واژه فارسی سره
بخش، جستار، فصل، فقره، مقوله، موضوع، قضیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد