جدول جو
جدول جو

معنی مبصری - جستجوی لغت در جدول جو

مبصری(مُ صِ)
مأخوذ از تازی، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بینائی:
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا.
مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 6)
لغت نامه دهخدا
مبصری
هوشیاری زیرکی بصیرت: گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا. (دیوان کبیر)، مبصر بودن ارشدیت کلاس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بصری
تصویر بصری
از مردم بصره، تهیه شده در بصره مثلاً رطب بصری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبصر
تصویر مبصر
دیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبصر
تصویر مبصر
دیده شده، مشهود، منظور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بصری
تصویر بصری
مربوط به بصر، دیداری مثلاً آموزش بصری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبصر
تصویر مبصر
با بصیرت، کنایه از پیشگو
دانش آموزی که از جانب معلم به حفظ نظم در کلاس می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
نعت فاعلی از مباراه. برابری کننده و نبردکننده. رجوع به مباراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ را)
تراشیده. (آنندراج). تراشیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
تراشنده. (آنندراج). تراشنده و قطع کننده و تراش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ رَ)
حجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی:...و جعلنا آیهالنهار مبصره. و قوله تعالی... و آتینا ثمودالناقه مبصره، ای آیه واضحه بینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، بیناکننده. منه قوله تعالی: فلما جأتهم آیاتنامبصره، ای تجعلهم بصراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ رَ)
حجت و حجت واضح و کار بی شبهه. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَذْ ذِ)
مأخوذ از تازی، اسراف و خرج بی جا. (ناظم الاطباء). ولخرجی. اسراف کردن. باد دستی: فسق و فجور آغاز کرد و مبذری پیشه نهاد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبصر
تصویر مبصر
آنکه ظاهر و نمایان می کند و نیز نظر کننده و شناسنده، با بصیرت
فرهنگ لغت هوشیار
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مبصر گواه پروهان مونث مبصر و روشن پیدا مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبصر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مبصر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
چشمی دیدی منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبصر
تصویر مبصر
((مُ صَ))
دیده شده، منظور، مشهود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبصر
تصویر مبصر
((مُ ص))
بیننده، با بصیرت، هوشیار، در فارسی، شاگردی که مسئول نظم کلاس است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بصری
تصویر بصری
دیداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بصری
تصویر بصری
Visual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بصری
تصویر بصری
visuel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بصری
تصویر بصری
visivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بصری
تصویر بصری
การมองเห็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بصری
تصویر بصری
visueel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بصری
تصویر بصری
visual
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بصری
تصویر بصری
візуальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بصری
تصویر بصری
visual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بصری
تصویر بصری
视觉的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بصری
تصویر بصری
wizualny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بصری
تصویر بصری
visuell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بصری
تصویر بصری
визуальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بصری
تصویر بصری
visual
دیکشنری فارسی به اندونزیایی