بیننده و بابصیرت و هوشیار. (ناظم الاطباء) ، متوسط از جامه و از گویایی و رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، (در تداول این عصر) خلیفۀ مواظب اطاق درس و آداب شاگردان. (یادداشت دهخدا). مراقب. شاگردی که از جانب معلم یا مدیر یا ناظم مدرسه برای مراقبت همکلاسان خود تعیین می گردد که او را ارشد کلاس نیز گویند، آویزندۀ پرده و سایبان بر دروازه. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط) ، شیری که شکار را از دوردریافته قصد آن نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوله تعالی: والنهار مبصراً یعنی دیده میشود در آن هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دیده شده. (ناظم الاطباء) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصرخسرو. بی نهایت بود بحر، این اختلاف از بصر آمد نه از مبصر رسید. عطار (از فرهنگ فارسی معین). ، تابان ودرخشان و روشن. ج، مبصرات. (ناظم الاطباء)
بیننده. (آنندراج). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده. (ناظم الاطباء). بابصیرت. که بصیرت دارد: من قول جهان را به ره چشم شنودم نشگفت که بسیار بود قول مبصر. ناصرخسرو. مجنون که مبصرجهان بود شهوت کش و خویشتن رهان بود. نظامی. بس مبصر که مار مهره خرید مهره پنداشت مار در سله دید. نظامی. بر هر مدبری و مبصری فایق و راجح آمده. (تاریخ قم ص 4) ، جادوگر. غیب گو. اخترشناس. (فرهنگ فارسی معین) : تا مبصر ز اول اندرمعرفت روشن شود تا منجم را دو چشم اندرفلک ناظر شود. منوچهری (از فرهنگ فارسی معین). ، بینا کننده، فهماننده. (فرهنگ فارسی معین)