بیننده. (آنندراج). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده. (ناظم الاطباء). بابصیرت. که بصیرت دارد: من قول جهان را به ره چشم شنودم نشگفت که بسیار بود قول مبصر. ناصرخسرو. مجنون که مبصرجهان بود شهوت کش و خویشتن رهان بود. نظامی. بس مبصر که مار مهره خرید مهره پنداشت مار در سله دید. نظامی. بر هر مدبری و مبصری فایق و راجح آمده. (تاریخ قم ص 4) ، جادوگر. غیب گو. اخترشناس. (فرهنگ فارسی معین) : تا مبصر ز اول اندرمعرفت روشن شود تا منجم را دو چشم اندرفلک ناظر شود. منوچهری (از فرهنگ فارسی معین). ، بینا کننده، فهماننده. (فرهنگ فارسی معین)
بیننده. (آنندراج). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده. (ناظم الاطباء). بابصیرت. که بصیرت دارد: من قول جهان را به ره چشم شنودم نشگفت که بسیار بود قول مبصر. ناصرخسرو. مجنون که مبصرجهان بود شهوت کش و خویشتن رهان بود. نظامی. بس مبصر که مار مهره خرید مهره پنداشت مار در سله دید. نظامی. بر هر مدبری و مبصری فایق و راجح آمده. (تاریخ قم ص 4) ، جادوگر. غیب گو. اخترشناس. (فرهنگ فارسی معین) : تا مبصر ز اول اندرمعرفت روشن شود تا منجم را دو چشم اندرفلک ناظر شود. منوچهری (از فرهنگ فارسی معین). ، بینا کننده، فهماننده. (فرهنگ فارسی معین)
دیده شده. (ناظم الاطباء) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصرخسرو. بی نهایت بود بحر، این اختلاف از بصر آمد نه از مبصر رسید. عطار (از فرهنگ فارسی معین). ، تابان ودرخشان و روشن. ج، مبصرات. (ناظم الاطباء)
دیده شده. (ناظم الاطباء) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصرخسرو. بی نهایت بود بحر، این اختلاف از بصر آمد نه از مبصر رسید. عطار (از فرهنگ فارسی معین). ، تابان ودرخشان و روشن. ج، مبصرات. (ناظم الاطباء)
بیننده و بابصیرت و هوشیار. (ناظم الاطباء) ، متوسط از جامه و از گویایی و رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، (در تداول این عصر) خلیفۀ مواظب اطاق درس و آداب شاگردان. (یادداشت دهخدا). مراقب. شاگردی که از جانب معلم یا مدیر یا ناظم مدرسه برای مراقبت همکلاسان خود تعیین می گردد که او را ارشد کلاس نیز گویند، آویزندۀ پرده و سایبان بر دروازه. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط) ، شیری که شکار را از دوردریافته قصد آن نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوله تعالی: والنهار مبصراً یعنی دیده میشود در آن هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بیننده و بابصیرت و هوشیار. (ناظم الاطباء) ، متوسط از جامه و از گویایی و رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، (در تداول این عصر) خلیفۀ مواظب اطاق درس و آداب شاگردان. (یادداشت دهخدا). مراقب. شاگردی که از جانب معلم یا مدیر یا ناظم مدرسه برای مراقبت همکلاسان خود تعیین می گردد که او را ارشد کلاس نیز گویند، آویزندۀ پرده و سایبان بر دروازه. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط) ، شیری که شکار را از دوردریافته قصد آن نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوله تعالی: والنهار مبصراً یعنی دیده میشود در آن هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مأخوذ از تازی، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بینائی: گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا. مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 6)
مأخوذ از تازی، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بینائی: گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا. مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 6)
حجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی:...و جعلنا آیهالنهار مبصره. و قوله تعالی... و آتینا ثمودالناقه مبصره، ای آیه واضحه بینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، بیناکننده. منه قوله تعالی: فلما جأتهم آیاتنامبصره، ای تجعلهم بصراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
حجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی:...و جعلنا آیهالنهار مبصره. و قوله تعالی... و آتینا ثمودالناقه مبصره، ای آیه واضحه بینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، بیناکننده. منه قوله تعالی: فلما جأتهم آیاتنامبصره، ای تجعلهم بصراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت