- مبصر
- دیده شده، مشهود، منظور
معنی مبصر - جستجوی لغت در جدول جو
- مبصر
- با بصیرت، کنایه از پیشگو
دانش آموزی که از جانب معلم به حفظ نظم در کلاس می پردازد
- مبصر
- آنکه ظاهر و نمایان می کند و نیز نظر کننده و شناسنده، با بصیرت
- مبصر ((مُ صَ))
- دیده شده، منظور، مشهود
- مبصر ((مُ ص))
- بیننده، با بصیرت، هوشیار، در فارسی، شاگردی که مسئول نظم کلاس است
- مبصر
- دیده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هوشیاری زیرکی بصیرت: گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا. (دیوان کبیر)، مبصر بودن ارشدیت کلاس
مونث مبصر گواه پروهان مونث مبصر و روشن پیدا مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات
بیننده تر بیناتر بصیرتر: ابصر از عقاب
بیناتر
گناهکار
نیک نگریستن، تامل کردن
خراب، ناقص، ناتمام
بشارت دهنده، مژده دهنده
بینا شدن، نگریستن در چیزی، بینایی
مبرت ها، عطایا، بخششها، جمع واژۀ مبرت
بصیرتر، بیناتر، بیننده تر، آگاه تر، داناتر
کسی که مال خود را بیهوده خرج کند، اسراف کننده
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پر می کردند و می پختند
آنکه در کار و تکالیف خود کوتاهی و سستی کند، کوتاهی کننده، تقصیرکار
پرده دیوار
اسراف کننده و بی محل و بیدریغ خرج کننده
دود داده بخور کرده شده
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
پگاه خیزاننده، پگاه آینده
خبر خوش رساننده، مژده دهنده، نویدگر
نیک نگرنده شناسا بصیر و دانا دقیق جمع متبصرین
محاصره کننده، در حصار گیرنده، مانده
چرخشت چرخش پناهگاه رها گاه زرد، سرخ، کاژیره ای کاجیره ای: آن چه با گل کاجیره رنگ کرده باشند
کسی که در کار سستی می کند و باز می ایستد