جدول جو
جدول جو

معنی مبسار - جستجوی لغت در جدول جو

مبسار
(مِ)
خرمایی که بسرآن رسیده نگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرمابنی که میوۀ آن رطب نگردد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسبار
تصویر مسبار
میل جراحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پر می کردند و می پختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
مبرت ها، عطایا، بخششها، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
گوسپند که بر دوشنده پشکل افکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سارر)
جمع واژۀ مسرّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شادیها. مسرتها: این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... (سندبادنامه ص 202). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. (جهانگشای جوینی). رجوع به مسره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سارر)
نعت فاعلی از مساره. رازگوینده. (ناظم الاطباء). رجوع به مساره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
خرمابنی که دارای بسر باشد. (ناظم الاطباء). مبسار. (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مبسار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مَ بارر)
جمع واژۀ مبرت. عطایا بخشش ها. (فرهنگ فارسی معین) : تحف و مبار فراوان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 273). و در جملۀ تحف و مبار که بدو فرستاد ده سر اسبان تازی بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و هر سال از مبار آن دیار و متاع آن بقاع به خزانه می فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321). عزالدین حسین خرمیل را به انواع اصطناع و اسالیب مبار قضای حق او را مخصوص گردانید. (جهانگشای جوینی). و از جانب سلطان به انواع مبار انعامات بسیار اختصاص یافت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
رودۀ گوسفند باشد که آن را از گوشت وبرنج و مصالح پر کنند و پزند و به عربی عصیب گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رودۀ گوسفند یا بز باشد که با برنج و قیمه آغنده بپزند و آن را به تازی عصیب خوانند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). حسرهالملوک. مومبار. حسیبک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یک نوع طعامی که از رودۀ گوسپند پر کرده از گوشت و برنج و مصالح سازند. (ناظم الاطباء). چرب روده. چرغند. جگر آکند. عصیب. (فرهنگ فارسی معین) :
در مقابل چه بود دنبۀ گرد و فربه
در عقب ذکر مبار است تو ظاهر خوشدار.
بسحاق اطعمه.
اگر چه دنبه به دیگ مقیل باشد خوار
مبار نیز چنین محترم نخواهد ماند.
بسحاق اطعمه.
توان فروختن از بهر خوردنی دستار
ولی بسر که تواند مبار پیچیدن.
نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 103).
رجوع به مبا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بسر. نو و تازه از هر چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بسر. (اقرب الموارد). رجوع به بسر شود، وادیی است بین مدینه و جار. (از معجم البلدان) ، شهری است بحجاز، نام آبی است که در بین مکه و جار واقع شده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میل جراحت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). میلی که عمق زخم را بدان معلوم کنند. (اقرب الموارد). میل که به جراحت فرو برند تا عمق آن معلوم کنند. مسبر. فتیلۀ جراحت. (زمخشری). محجاج. محرف. محراف. تک یاب. قاثاطیر، کسی که عمق جراحت را تعیین می کند. ج، مسابیر. (اقرب الموارد) ، قلم و مداد که بدان نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خرمابن زودرس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خرمای بگاه رس. ج، مباکیر. (مهذب الاسماء) ، ارض مبکار، زمین زودرویانندۀ گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مباکیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوسپند درازپستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیارتبسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن که دندان بسیار سپید کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرفتار بواسیر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسارر)
راز گوینده با کسی. (آنندراج). با هم دیگر راز گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
خراشیدن ریش (زخم) را پیش از نضج آن. ناسور کردن ریش، گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن، خواستن حاجت پیش از وقت، غوره آوردن خرمابن، غورۀ خرما آمیختن در نبید خرما، کشتی در دریا بازایستادن، کندن زمین به ستم گرفته
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبکار
تصویر مبکار
زود رس خرما بن زود رس، زود رویا زمین زود رویا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
فرهنگ لغت هوشیار
زخم کاو، گمانه کاویانه نگرید به مسبار آلتی که بدان غور و ژرفای محلی را اندازه گیرند: و بمسبار استقصاغور محاسن و مقابح همه بشناختم، میل جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسار
تصویر متسار
راز گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسام
تصویر مبسام
پر خنده هماره خند مرد بسیار تبسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسام
تصویر مبسام
((مِ))
مرد بسیار تبسم
فرهنگ فارسی معین
درخت بلندی که کندوی سنتی زنبور عسل را روی آن قرارداده و
فرهنگ گویش مازندرانی