معنی مبسام - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مبسام
مبسام
- مبسام
- مرد بسیارتبسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن که دندان بسیار سپید کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مباسم
- مباسم
- مبسم ها، دندانهای پیشین، کنایه از لب و دهان ها، جمعِ واژۀ مبسم
فرهنگ فارسی عمید
مباسم
- مباسم
- جَمعِ واژۀ مبسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مبسم شود
لغت نامه دهخدا
مبساق
- مبساق
- گوسپند درازپستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
مبسار
- مبسار
- خرمایی که بسرآن رسیده نگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرمابنی که میوۀ آن رطب نگردد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مبلام
- مبلام
- ناقه که بانگ نکند از غایت آرزوی گشن. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا