نعت فاعلی از بردن. باربردار. (ناظم الاطباء). حمل کننده. حامل. آنکه چیزی را از جایی به جای دیگر برد. (فرهنگ فارسی معین) : همه پاک رستم به بهمن سپرد برنده به گنجور او برشمرد. فردوسی. برنده بدو گفت کای تاجور یکی شاد کن دل، بر ایرج نگر. فردوسی. سحبان، نیک برنده. (از منتهی الارب). - برندۀ سر دیو، حامل رأس الغول که یکی از صور فلکی است. رجوع به حامل رأس الغول شود.
نعت فاعلی از بردن. باربردار. (ناظم الاطباء). حمل کننده. حامل. آنکه چیزی را از جایی به جای دیگر برد. (فرهنگ فارسی معین) : همه پاک رستم به بهمن سپرد برنده به گنجور او برشمرد. فردوسی. برنده بدو گفت کای تاجور یکی شاد کن دل، بر ایرج نگر. فردوسی. سَحبان، نیک برنده. (از منتهی الارب). - برندۀ سر دیو، حامل رأس الغول که یکی از صور فلکی است. رجوع به حامل رأس الغول شود.
از ’ب ردع’، مرد چین به جبین. (منتهی الارب). مرد روی ترش کرده. (ناظم الاطباء). آنکه گره و چین بر پیشانی آورده است کراهت امری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ’ب ردع’، مرد چین به جبین. (منتهی الارب). مرد روی ترش کرده. (ناظم الاطباء). آنکه گره و چین بر پیشانی آورده است کراهت امری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خنکی سردی مبرده در فارسی مونث مبرد: سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. مونث مبرد جمع مبردات. یا ادویه مبرده. دارو هایی که موجب تبدیل جذب و دفع بدن و تعادل سوخت و ساز و بالنتیجه تعادل حرارت بدن شوند، دارو هایی که از تمایلات جنسی بکاهند مانند کافور
خنکی سردی مبرده در فارسی مونث مبرد: سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. مونث مبرد جمع مبردات. یا ادویه مبرده. دارو هایی که موجب تبدیل جذب و دفع بدن و تعادل سوخت و ساز و بالنتیجه تعادل حرارت بدن شوند، دارو هایی که از تمایلات جنسی بکاهند مانند کافور