جدول جو
جدول جو

معنی مبرنده - جستجوی لغت در جدول جو

مبرنده(مُ بَ نَ دَ)
از ’ب رن د’، زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنده
تصویر برنده
کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد، کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
دارای توانایی برای بریدن، تیز، کنایه از دارای توانایی در انجام کارها، قاطع
فرهنگ فارسی عمید
(بُ رَ / بُرْرَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از بریدن. قطعکننده. (آنندراج). آنکه چیزی را قطع کند. کسی که چیزی را ببرد. (فرهنگ فارسی معین). جازح. حاذم. خدب. صارم. عضب. فاصل. قاضب. قاطع. قرصوف. قصّال. قطّاع. هذّ. هذاهذ. هذوذ. هذهاذ. (منتهی الارب) :
چو خستو نیاید نبندد کمر
ببرّم میانش به برّنده ار.
فردوسی.
زبانش بکردار برّنده تیغ
به چربی عقاب آرد از تیره میغ.
فردوسی.
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برّنده کند.
سعدی.
أجوب، برنده تر. (منتهی الارب). ذابح، گلوبرنده. (دهار). صروم، نیک برنده. قصّاب، برندۀ گوشت و روده و جز آن. هذّاذ، نیک برنده. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از بردن. باربردار. (ناظم الاطباء). حمل کننده. حامل. آنکه چیزی را از جایی به جای دیگر برد. (فرهنگ فارسی معین) :
همه پاک رستم به بهمن سپرد
برنده به گنجور او برشمرد.
فردوسی.
برنده بدو گفت کای تاجور
یکی شاد کن دل، بر ایرج نگر.
فردوسی.
سحبان، نیک برنده. (از منتهی الارب).
- برندۀ سر دیو، حامل رأس الغول که یکی از صور فلکی است. رجوع به حامل رأس الغول شود.
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
نعت فاعلی از مردن. که بمیرد. (یادداشت مؤلف) : مائت، میرنده که به مردن نزدیک گشته. میت (م ی ی ) ، مرده که هنوز نمرده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دِ)
از ’ب ردع’، مرد چین به جبین. (منتهی الارب). مرد روی ترش کرده. (ناظم الاطباء). آنکه گره و چین بر پیشانی آورده است کراهت امری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برنده
تصویر برنده
قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بمیرد فانی: ازثری تا باوج چرخ اثیار همه میرنده اند دون و امیر. (حدیقه)، جمع میرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
خنکی سردی مبرده در فارسی مونث مبرد: سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. مونث مبرد جمع مبردات. یا ادویه مبرده. دارو هایی که موجب تبدیل جذب و دفع بدن و تعادل سوخت و ساز و بالنتیجه تعادل حرارت بدن شوند، دارو هایی که از تمایلات جنسی بکاهند مانند کافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بَ رَ دِ))
دارای برد، پیروز، موفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بُ رَّ دِ))
دارای ویژگی یا توانایی بریدن، تیز، بران، جدی، مؤثر و سخت
فرهنگ فارسی معین
فانی، میرا، هالک
متضاد: حی، زنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برنده
تصویر برنده
الفائز
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برنده
تصویر برنده
Cutting, Winning
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برنده
تصویر برنده
tranchant, gagnant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برنده
تصویر برنده
切割的 , 获胜的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برنده
تصویر برنده
切れる , 勝者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برنده
تصویر برنده
режущий , победный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برنده
تصویر برنده
schneidend, siegreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برنده
تصویر برنده
کاٹنے والا , فاتح
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برنده
تصویر برنده
কাটার , বিজয়ী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برنده
تصویر برنده
kata, mshindi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برنده
تصویر برنده
kesici, kazanan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برنده
تصویر برنده
자르는 , 승리하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برنده
تصویر برنده
חותך , מנצח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برنده
تصویر برنده
tnący, zwycięski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برنده
تصویر برنده
कटने वाला , विजेता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برنده
تصویر برنده
memotong, pemenang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برنده
تصویر برنده
ตัด , ผู้ชนะ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برنده
تصویر برنده
snijdend, winnend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برنده
تصویر برنده
різальний , переможець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برنده
تصویر برنده
cortante, ganador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برنده
تصویر برنده
tagliente, vincente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برنده
تصویر برنده
cortante, vencedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی