جدول جو
جدول جو

معنی مبرندع - جستجوی لغت در جدول جو

مبرندع
(مُ رَ دِ)
از ’ب ردع’، مرد چین به جبین. (منتهی الارب). مرد روی ترش کرده. (ناظم الاطباء). آنکه گره و چین بر پیشانی آورده است کراهت امری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنده
تصویر برنده
کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد، کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
دارای توانایی برای بریدن، تیز، کنایه از دارای توانایی در انجام کارها، قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرقع
تصویر مبرقع
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
بدعت گذار، ابداع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برندک
تصویر برندک
تپه، پشته، تل، کوه کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتدع
تصویر مرتدع
بازایستنده از کاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ ذِ)
آمادۀ کار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دِ)
مرد آمادۀ شر و فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مقرنذح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شِ)
ایستاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شادمان. (منتهی الارب). خرسند و شادمان. (ناظم الاطباء) ، مستبشر. (منتهی الارب). بابشارت. (ناظم الاطباء) ، مرد آمادۀ بدی. (منتهی الارب). آمادۀ شر، سر بلند کرده و سربرداشته وجنبان و متحرک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
آنکه به زدن و دشنام دادن بر چیزی غالب شود و چیره گردد. (ناظم الاطباء). به زدن و دشنام و قهر فراگیرنده و چیره گردنده بر کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره گردنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
مخفف مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج). مادراندر. (ناظم الاطباء). مار به معنی مادر آمده. (حاشیۀ برهان چ معین) :
که از شیر سیری نبندد سرم
فروماندم از مهربان مادرم
به مارندر بد در آویختم
بجان آمدم کار و بگریختم.
؟
و رجوع به مادرندر و ماریره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
از ’ب ل د’، شتر استواراندام پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
نعت از ابرنتاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آماده گردیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مرد کوتاه بالای حیله ساز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، خشمناکی که از خشم بطرف احدی نظر نکند. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شِ)
از ’ب رش ق’، شادمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شاد. شادان. شادمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابرنشاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
غالب. برتر. (از منتهی الارب). تفوق یافته و غلبه کننده بر کسی. رجوع به سرندی و اسرنداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قِ)
آنکه طعام مردمان جوید و دشنام دهد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه از مردمان انعام و احسان گیرد و در عوض دشمنی کند آنان را. (ناظم الاطباء). مدرقع. (متن اللغه). رجوع به مدرقع شود، به شتاب گریزنده از سختی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به مدرقع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ نَ دَ)
از ’ب رن د’، زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
نعت فاعلی از مردن. که بمیرد. (یادداشت مؤلف) : مائت، میرنده که به مردن نزدیک گشته. میت (م ی ی ) ، مرده که هنوز نمرده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خنکی سردی مبرده در فارسی مونث مبرد: سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. مونث مبرد جمع مبردات. یا ادویه مبرده. دارو هایی که موجب تبدیل جذب و دفع بدن و تعادل سوخت و ساز و بالنتیجه تعادل حرارت بدن شوند، دارو هایی که از تمایلات جنسی بکاهند مانند کافور
فرهنگ لغت هوشیار
روی بسته برقع پوشانده روبند بسته، نغمه ایست از موسیقی مخصوص راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
آب سرد آب خنک، نان آب زده سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتدع
تصویر مرتدع
در گل افتاده پای در گل، باز ایستنده از کاری باز ایستنده از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنده
تصویر برنده
قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
اهل بدعت، مخترع و ملحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برندک
تصویر برندک
کوه، تپه کوه کوچک تپه پشته
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بمیرد فانی: ازثری تا باوج چرخ اثیار همه میرنده اند دون و امیر. (حدیقه)، جمع میرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برندک
تصویر برندک
((بَ رَ دَ))
تپه، پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
((مُ تَ دَ))
ابداع شده، اختراع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرود
تصویر مبرود
((مَ))
سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
((مُ تَ دِ))
ابداع کننده، اختراع کننده، بدعت گذارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بُ رَّ دِ))
دارای ویژگی یا توانایی بریدن، تیز، بران، جدی، مؤثر و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بَ رَ دِ))
دارای برد، پیروز، موفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصرند
تصویر مصرند
پای می فشارند
فرهنگ واژه فارسی سره
فانی، میرا، هالک
متضاد: حی، زنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد