جدول جو
جدول جو

معنی مبرقعه - جستجوی لغت در جدول جو

مبرقعه(مُ بَ قِ عَ)
سپیدی پیشانی اسب که تمام روی را درگرفته باشد و در سیاهی نمایان بود. یقال غره مبرقعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مبرقعه(مُ بَ قَ عَ)
گوسپند سپیدسر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرقع
تصویر مبرقع
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ)
نیزۀ راست کرده شده بسوی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مؤنث مشروع. و رجوع به مشروع شود.
- حکومت مشروعه، حکومتی که منطبق بر قوانین شرع اسلام باشد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب مشروطۀ مشروعه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
پیوسته خوردن می. (منتهی الارب). ملازم خمر بودن. دائم می خوردن. (ازمتن اللغه). مقلوب معاقره است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب). رجوع به معاقره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
زمین آبیاری شده از باران بهاری. (ناظم الاطباء) ، تأنیث مربوع است. رجوع به مربوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ نَ دَ)
از ’ب رن د’، زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
سوگند راست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ هََ نَ)
تأنیث مبرهن: حجت مبرهنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
با یکدیگر خرید و فروش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی بیع کردن. (المصادر زوزنی). مبایعه. خرید و فروش و بیع و شری. (ناظم الاطباء) ، بیعت نمودن. قال اﷲ تعالی اذ یبایعونک تحت الشجره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی بیعت کردن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی). معاهده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
مزروعه. کشته: أرض مزروعه، زمینی کشته. (مهذب الاسماء). تأنیث مزروع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مزروع و مزروعه شود
مزروعه. تأنیث مزروع. رجوع به مزروع و مزروعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
گوسفند که بر گوش وی داغ خرع نهاده باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ناقۀ دیوانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده شتر دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ لُوو)
جماع کردن. (تاج المصادر بیهقی). بضاع. با کسی جماع کردن. (المصادر زوزنی). جماع نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماع کردن. (منتهی الارب). مباشرت. آرامش با زنان. صحبت. مواقعه. وقاع. مجامعت. جماع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مباضعت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ قَصَ)
زن کوتاه خردجثۀ بلایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ قَ عَ)
مؤنث هبنقع. زنی که بر کاری یا گفتار یا کرداری مستقیم نباشد و اعتماد بر او نشاید. (اقرب الموارد) ، شتر فراخ کنج دهن فروهشته لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ شَ)
تأنیث مبرقش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برقع پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوش بر روی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَ عَ)
مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مترقیه در فارسی: مونث مترقی: افزون شونده، بالا رونده، پیشرفته مونث مترقی: دول مترقیه
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدعه در فارسی مونث مبتدع: نو آور نو گذار مونث مبتدع جمع مبتدعات
فرهنگ لغت هوشیار
روی بسته برقع پوشانده روبند بسته، نغمه ایست از موسیقی مخصوص راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرقوه
تصویر ابرقوه
پارسی تازی شده ابرکوه نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
مبایعه و مبایعت در فارسی: خرید و فروش، سر سپردن هم پیمان شدن خرید و فروش کردن، بیعت کردن، خرید و فروش، بیعت
فرهنگ لغت هوشیار
مشروعه در فارسی مونث مشروع در تازی: نیزه که به سوی کسی باشد در فارسی دیندستوری گونه ای از فرمانروایی در چهار چوب دین مونث مشروع یا حکومت مشروعه. حکومتی که منطبق بر قوانین شرع (اسلام) باشد
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباضعه و مباضعت: گای گادن جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرهنه
تصویر مبرهنه
مبرهنه در فارسی مونث مبرهن: ، آشکار پروهان دار مونث مبرهن
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقبه
تصویر مترقبه
مترقبه در فارسی مونث مترقب: چشم داشته امید بسته مونث مترقب
فرهنگ لغت هوشیار
مواقعه و مواقعت فارسی: در افتادن به هم همستیزی، گای گادن جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب ستیزه، جماع آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزروعه
تصویر مزروعه
مزروعه در فارسی مونث مزروع: کشته مونث مزروع: اراضی مزروعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقعه
تصویر مواقعه
((مُ قَ عَ یا قِ ع))
جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب، ستیزه، جماع، آمیزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
((مُ یِ عِ))
خرید و فروش کردن، بیعت کردن، خرید و فروش، بیعت
فرهنگ فارسی معین