جدول جو
جدول جو

معنی مبرقط - جستجوی لغت در جدول جو

مبرقط
(مُ بَ قَ)
طعامی که در آن روغن زیت بسیار ریخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرقع
تصویر مبرقع
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرقش
تصویر مبرقش
زینت یافته به رنگ های مختلف، رنگارنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بر پشت افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب نشوء اللغه ’تقرطب’را مرادف این کلمه آورده و گوید که قلب تبرقط است. (نشوءاللغه ص 17) ، تبرقط شتر، متفرق شدن شتران در چرا. (منتهی الارب). صاحب اقرب الموارد چنین آرد: تبرقط الابل، اختلفت وجوهها فی الرعی. و صاحب قطر المحیط در معنی همین کلمه آرد: اختلطت فی الرعی
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ)
داغدار و لکه دار و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). منقش به رنگهای گوناگون. رنگارنگ. گوناگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قوقۀلعل بر کلاه گوشه نشانده، در کسوت منقش و قبای مبرقش چون عروسان در حجله و طاوسان در جلوه، دامن رعنایی در پای کشان می گردید. (مرزبان نامه ص 170) ، گل باقلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مخلوط. آمیخته. تخلیط شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَ)
نعت مفعولی از ترقیط. رجوع به ترقیط شود، داغدار و لکه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
ناقه مبرق، ناقه که دم خود را بلند کند و آبستن نماید و نیست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). ماده شتری که دمب خود را بلند نماید و چنان وانمود کند که آبستن است درصورتی که آبستن نباشد. ج، مباریق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
هنگام درخشیدن صبح: جاء عند مبرق الصبح. (ناظم الاطباء). زمان درخشیدن صبح. ج، مبارق. و مباریق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
روی بسته برقع پوشانده روبند بسته، نغمه ایست از موسیقی مخصوص راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
رنگا رنگ، در آمیخته مزین برنگهای مختلف: ... قوقه لعل بر کلاه گوشه نشانده در کسوت منقش و قبای مبرقش چون عروسان در حجله و طاوسان در جلوه دامن رعنایی در پای کشان می گردید، مخلوط آمیخته، تخلیط شده (کلام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرقش
تصویر مبرقش
((مُ بَ قَ))
به رنگ های مختلف زینت یافته
فرهنگ فارسی معین