رنگا رنگ، در آمیخته مزین برنگهای مختلف: ... قوقه لعل بر کلاه گوشه نشانده در کسوت منقش و قبای مبرقش چون عروسان در حجله و طاوسان در جلوه دامن رعنایی در پای کشان می گردید، مخلوط آمیخته، تخلیط شده (کلام)
داغدار و لکه دار و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). منقش به رنگهای گوناگون. رنگارنگ. گوناگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قوقۀلعل بر کلاه گوشه نشانده، در کسوت منقش و قبای مبرقش چون عروسان در حجله و طاوسان در جلوه، دامن رعنایی در پای کشان می گردید. (مرزبان نامه ص 170) ، گل باقلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مخلوط. آمیخته. تخلیط شده. (فرهنگ فارسی معین)
آراستن خود را برای کسی. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آراستن زن خود را برنگهای گوناگون. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ برنگ و خوش نما گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)