جدول جو
جدول جو

معنی مبرقشه - جستجوی لغت در جدول جو

مبرقشه(مُ بَ قَ شَ)
تأنیث مبرقش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
با هم ستیزه و گفتگو کردن، ستیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرقش
تصویر مبرقش
زینت یافته به رنگ های مختلف، رنگارنگ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ شَ)
ارض مبغوشه، زمینی که باران نرم و ضعیف باریده باشد بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زمین باران نرم رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ شَ)
کپی. بوزینه. حمدونه. میمون. قرده. شادی. بهنانه. چز. بشوتن. مهنانه. درازدم. بوزنه
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ قَصَ)
زن کوتاه خردجثۀ بلایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ کَ شَ)
تأنیث مزرکش. زربفت: و عشر خلع من ثیاب السلطان مزرکشه و أحدها مرصع بالجوهر. (ابن بطوطه از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قِ عَ)
سپیدی پیشانی اسب که تمام روی را درگرفته باشد و در سیاهی نمایان بود. یقال غره مبرقعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ هََ نَ)
تأنیث مبرهن: حجت مبرهنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
سوگند راست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شِ)
از ’ب رش ق’، شادمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شاد. شادان. شادمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابرنشاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ نَ دَ)
از ’ب رن د’، زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(سَلْوْ)
با یکدیگر حمله آوردن و گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). مباطشه. بمعنی بطش. است. (لسان العرب). سخت به یکدیگر حمله آوردن و گرفتن یکدیگر را. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
بئر معروشه، چاه گردگرفته. ج، معروشات. (ناظم الاطباء). چاهی که از پایین به اندازۀ یک قامت با سنگ و بقیه را با چوب گرد گرفته باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). چاهی که بن او به سنگ پیراسته بود و سر به چوب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ)
داغدار و لکه دار و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). منقش به رنگهای گوناگون. رنگارنگ. گوناگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قوقۀلعل بر کلاه گوشه نشانده، در کسوت منقش و قبای مبرقش چون عروسان در حجله و طاوسان در جلوه، دامن رعنایی در پای کشان می گردید. (مرزبان نامه ص 170) ، گل باقلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مخلوط. آمیخته. تخلیط شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
دهی است از دهستان چایپار بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، در2هزارگزی جنوب غربی قره ضیاءالدین و یکهزارگزی غرب راه قره ضیاءالدین به خوی با117 تن سکنه. آب آن از رود خانه آق چای، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَ شَ)
تأنیث مرقش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرقش و ترقیش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آمیختن و خلط ساختن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ شَ / شِ)
سختی با کسی در کاری. (ناظم الاطباء). سختگیری. مناقشت. مناقشه: مناقشۀشتر در صلاح طلبی چنانکه رفت در میان نهاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 253). دوم بخل و مناقشه با ایشان در اموال. (اخلاق ناصری). رجوع به مناقشه. و مناقشت شود.
- مناقشه کردن، سختگیری کردن: با او در حساب مناقشه کند و در عفو مضایقه. (اخلاق ناصری) ، ستیزگی و خصومت. نزاع و بحث. (از ناظم الاطباء) : طلب نفایسی که موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری).
- امثال:
در مثل مناقشه نیست، نظیر: مثل عین ممثل نیست. بلاتشبیه. دور از جناب. خطاب قرینۀ استثناست. حاشا عن السامعین. (امثال و حکم ج 2 ص 796)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی به استقصا شمار کردن. (تاج المصادر بیهقی). باریکی کردن در حساب. (منتهی الارب) (آنندراج). باریکی نمودن و سختگیری کردن در حساب و در حدیث است: من نوقش فی الحساب عذب. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی دور و دراز گرفتن در چیزی، نزاع کردن با کسی. (غیاث) (آنندراج). مجادله کردن و ستیهیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مناقشت و مناقشه شود، با هم برکندن و برآوردن چیزی را به سوی خود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ عَ)
گوسپند سپیدسر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سَکْ کَ)
از ’ب ٔش’، بر زمین زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باءشه مباءشهً، بر زمین زد او را و او معترض نشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مناقشه و مناقشت در فارسی: خویسه هم آوای هریسه مجادله کردن ستیزه کردن، سختگیری کردن بر کسی (مخصوصا در محاسبه)، مجادله ستیزه، سختگیری، جمع مناقشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروشه
تصویر مفروشه
مونث مفروش
فرهنگ لغت هوشیار
مترقیه در فارسی: مونث مترقی: افزون شونده، بالا رونده، پیشرفته مونث مترقی: دول مترقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقبه
تصویر مترقبه
مترقبه در فارسی مونث مترقب: چشم داشته امید بسته مونث مترقب
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرهنه
تصویر مبرهنه
مبرهنه در فارسی مونث مبرهن: ، آشکار پروهان دار مونث مبرهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرقوه
تصویر ابرقوه
پارسی تازی شده ابرکوه نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
رنگا رنگ، در آمیخته مزین برنگهای مختلف: ... قوقه لعل بر کلاه گوشه نشانده در کسوت منقش و قبای مبرقش چون عروسان در حجله و طاوسان در جلوه دامن رعنایی در پای کشان می گردید، مخلوط آمیخته، تخلیط شده (کلام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقیه
تصویر برقیه
آلات برقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
((مُ قَ شَ یا ق ش))
ستیزگی، خصومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرقش
تصویر مبرقش
((مُ بَ قَ))
به رنگ های مختلف زینت یافته
فرهنگ فارسی معین
محتمل، شدنی، منتظره
متضاد: غیرمترقبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بحث، جدال، جدل، ستیز، ستیزه، ستیزه جویی، سختگیری، کشمکش، مجادله، منازعه، نقار
فرهنگ واژه مترادف متضاد