جدول جو
جدول جو

معنی مبدوء - جستجوی لغت در جدول جو

مبدوء
(مَ)
آنکه مبتلا باشد به آزار جدری یا به حصبه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرفتار بیماری چیچک و یا سرخجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
فضای فراخ. (منتهی الارب). فضای فراخ و وسیع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بدء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بدء شود، سخن نااندیشیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدوّ. بداءه. (از ناظم الاطباء). رجوع به بداءه شود، کار نو و بدیع، نخستین هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نخستین. (ناظم الاطباء). اول. (شرح قاموس) ، چاهی که در اسلام بهم رسیده باشد. (شرح قاموس). چاهی که در اسلام کنده باشند، حدیث: حریم البئر البدی ٔ خمس وعشرون ذراعاً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به بدء و بدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِءْ)
صیغۀ اسم فاعل از باب افعال بمعنی آغاز کننده و آشکارکننده و آفریننده. (غیاث) (آنندراج). آفرینندۀ نخست بار، نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبدی ٔ شود:
به مکتب جبروت و به علم القرآن
به مبدء ملکوت و به مبدع الارباب.
خاقانی.
- مبدء فیاض، آغاز کننده بسیار فیض رسان، و از این مراد حق تعالی باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آغاز، اصل، سبب، جای شروع، جای شروع مقابل مقصد، حرکتی که بواسطه آن از مبدا به مقصد رسند، آغاز شروع، جای آشکار کردن، جمع مبادی، اصل هر شی جمع مبادی، سبب جمع مبادی. یا مبدا ازلی. یا مبدا اعلی. یا مبدا اول. ذات حق تعالی. یامبدا قریب. هر مبدائی که با ذی المبدا خود فاصله کمتری داشته باشد قریب است مثلا قوت عامله که محرک عضلات است برای صدور فعل مبدا قریب است و اجماع که اراده جازم باشد نسبت به شوق که میل موکد است قریب است و نسبت به قوه عامله بعید است. یا مبدا کل. ذات حق تعالی که مبدا المبادی است، مبدا اسما کلی کون را گویند در مقابل معاد که اسما کلی الهی را نامند و آمدن سالک از راه اسما کلی کونی بود که مبدا اوست و رجوع او از راه اسما کلی الهی باشد که معاد اوست. یا مبدا فیاض. یا مبدا وجود. الف - ذات حق. ب - عقول مجرده، نقطه ای که فواصل نقاط دیگر را از آن اندازه گیرند، زمانی که فواصل زمانهای دیگر را از آن حساب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آغازیده، نمایان آشکار آغازنده آغاز گر، نما گر آشکارنده آغاز کننده. یا مبدء فیاض. آغاز کننده بسیار فیض رسان: حق تعالی، آشکار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبداء
تصویر مبداء
((مَ))
اول و نخستین هر چیز، جمع مبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدء
تصویر مبدء
آغاز شده، آشکار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدء
تصویر مبدء
((مُ دِ))
آغاز کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی معین