جدول جو
جدول جو

معنی مبدل - جستجوی لغت در جدول جو

مبدل
عوض شده، تبدیل شده
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
فرهنگ فارسی عمید
مبدل
تغییرداده شده، عوضی
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
فرهنگ فارسی عمید
مبدل
(مُ بَدْ دَ)
دیگرگون کرده و تغییر داده شده و بدل آورده شده. (ناظم الاطباء) تبدیل شده. تغییر شکل یافته:
گر بدان حالت ترا بودی بقا
کی رسیدی مرترا این ارتقا
از مبدل هستی اول نماند
هستی دیگر به جای او نشاند
همچنین تا صد هزاران هستها
بعد یکدیگر دوم به ز ابتدا
آن مبدل بین، وسایط رابمان
کز وسایط دور گردی ز اصل آن.
(مثنوی چ خاور ص 292).
- مبدل شدن، بدل شدن. تغییر یافتن: قحط و تنگی نواحی از یمن نقیبت او برخص و فراخی مبدل شد. (المعجم چ دانشگاه ص 12).
بفرمود درهم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد.
سعدی.
عنایتی که ترا بود اگر مبدل شد
خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست.
سعدی.
- مبدل کردن، تغییر دادن. بدل کردن. عوض کردن. تبدیل نمودن: ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد نظام الملک وزیر را به ’تاج الملک ابوالغنائم’ مبدل کردند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 34).
تا سعادت بخش انجم بخت اوست
حال نحسین را مبدل کرده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 510).
- مبدل گرداندن، تغییر دادن. عوض کردن. تبدیل نمودن: عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نگرداند. (گلستان).
- مبدل گردیدن، مبدل شدن: محنت و اندوهش به بهجت و سرور مبدل گردید. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 224).
- مبدل گشتن، مبدل شدن: تا به حلقۀ اهل تحقیق در آمد به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت. (گلستان چ فروغی ص 68). و بعد از یکهفته از دارو خانه... به شفا مبدل گشت. (ظفرنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مبدل شود.
، تغییرداده شده: لباس مبدل، لباس تبدیل شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبدل
(مُ بَدْ دِ)
بدل کننده. تغییر دهنده. ج، مبدلین
لغت نامه دهخدا
مبدل
(مُ دَ)
بدل شده و تبدیل شده. (ناظم الاطباء). تغییرداده شده. دیگرگون:
چون فرود آیی از آن گردی جدا
مبدلش گرداند از رحمت خدا.
مولوی
شب غلط بنماید و مبدل بسی
دید صائب شب ندارد هر کسی.
مولوی.
آن قراری که بزن او کرده بود
گشت مبدل آن طرف مهمان غنود.
مولوی.
- مبدل شدن، بدل شدن. تغییر یافتن. عوض گشتن. تبدیل گشتن:
چیست هستی حس ها مبدل شدن
چوب گز اندرنظر صندل شدن.
مولوی.
باش تا حسهای تو مبدل شود
تا ببینی شان و مشکل حل شود.
مولوی.
پس قیامت نقد حال تو بود
پیش تو چرخ و زمین مبدل شود.
مولوی (مثنوی چ خاورص 268).
- مبدل کردن، بدل کردن. تغییر دادن:
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت مرد را مبدل کند.
مولوی.
، کلمه ای که بدل ازکلمه دیگر (مبدل منه) آید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مبدل
بدل شده و تبدیل شده، دیگرگون
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
فرهنگ لغت هوشیار
مبدل
((مُ بَ دِّ))
تغییردهنده، بدل کننده
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
فرهنگ فارسی معین
مبدل
((مُ بَ دَّ))
بدل شده، تبدیل شده
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
فرهنگ فارسی معین
مبدل
محوّلٌ
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به عربی
مبدل
Adaptor
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مبدل
adaptateur
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مبدل
adapta
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مبدل
অ্যাডাপ্টর
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به بنگالی
مبدل
اڈاپٹر
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به اردو
مبدل
ตัวเชื่อมต่อ
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به تایلندی
مبدل
מתאם
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به عبری
مبدل
アダプター
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مبدل
转接器
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به چینی
مبدل
어댑터
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به کره ای
مبدل
adaptor
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مبدل
एडेप्टर
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به هندی
مبدل
adattatore
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مبدل
adaptador
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مبدل
adapter
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به هلندی
مبدل
адаптер
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مبدل
адаптер
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به روسی
مبدل
adapter
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به لهستانی
مبدل
Adapter
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به آلمانی
مبدل
adaptador
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مبدل
adaptör
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معدل
تصویر معدل
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
تبدیل شونده، عوض شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
دگرگون گردیدن، عوض شدن، تبدیل، تحویل
فرهنگ لغت هوشیار
مبدله مونث مبدل: ورتیک دگر گشته مونث مبدل: ورتیده مبدله در فارسی مونث مبدل: ور تنده مونث مبدل جمع مبدلات. مونث مبدل جمع مبدلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدا
تصویر مبدا
خاستگاه، آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره