جدول جو
جدول جو

معنی مبثوثه - جستجوی لغت در جدول جو

مبثوثه
(مَ ثَ)
پراکنده و پریشان. (آنندراج) (غیاث). مؤنث مبثوث، گسترده. ج، مبثوثات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و زرابی مبثوثه. (قرآن 16/88). و رجوع به مادۀ قبل شود، چیز فاش شده. ج، مبثوثات. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
مبثوثه
مبثوثه در فارسی مونث مبثوت پراکنده، پریشان مونث مبثوث جمع مبثوثات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبثوث
تصویر مبثوث
گسترده، پراکنده، منتشر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتگو، گفتن و شنیدن، با هم بحث کردن، گفت و شنو، گفت و شنفت، گفت و شنود، گفت و شنید
فرهنگ فارسی عمید
(مَ غَ)
اشکنۀ برهم نهادۀ خلط کرده. (منتهی الارب). اشکنه مخلوط برهم نهاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
ناقه مبخوصه، ماده شتری که بواسطۀ آزار در سپل لنگ شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ابتر. دم بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
زن طلاق بائن یافته. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن به طلاق بائن کرده. زنی که او را طلاق داده اند. و رجوع به طلاق شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَغَ)
زمین باران نرم رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن خوش اندام خوش رنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
سوگند راست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
ارض مبغوشه، زمینی که باران نرم و ضعیف باریده باشد بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زمین باران نرم رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
زن خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
تأنیث مرغوث، نعت مفعولی از مصدر رغث. رجوع به مرغوث و رغث شود، شیردهنده ای که پستان وی مکیده شده باشد. (ناظم الاطباء). شیرده. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
لیله مبعوضه، شب پشه ناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
ارض مثلوثه، زمین سه بار شیار کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توشه دان که از سه پوست ساخته باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
أرض مرثونه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمین رثان رسیده. مرثنه. (از اقرب الموارد). رجوع به مرثنه و رثان شود
لغت نامه دهخدا
(مَغْ ثَ)
ارض مغیوثه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغیثه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
زن خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
بئر مرموثه، چاهی که مقام و جای آب آن را از چوب گرفته باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
با یکدیگر پژوهیدن. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر واپژوهیدن. (دهار). با یکدیگر بحث کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
مؤنث محروث. ارض محروثه، زمین مزروع، اراطریاس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَذذ)
بحث و جدال و مجادله. (از ناظم الاطباء). با یکدیگر پژوهیدن علم. مطارحه. مفاقهه. با یکدیگر بحث کردن. مناظره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گفتگو کردن بر سر موضوعی یا مسأله ای و بخصوص در مسائل علمی و نظری. بحث و گفتگو. و در فارسی بیشتر با کردن و نمودن و رفتن صرف شود: متکلم و از اهل جدل و مباحثه بود. (تاریخ قم ص 233). دید که میان ایشان مباحثه می رود. (انوار سهیلی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پراکنده و گسترده. (منتهی الارب) (آنندراج). پراکنده و گسترده شده. (ناظم الاطباء). پراکنده. (مهذب الاسماء). گسترده و پراکنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یوم یکون الناس کالفراش المبثوث. (قرآن /101 3). چندان بساط در بساط و سماط در سماط بگستردند که زلالی مفروش و زرابی مبثوث را از صحن و صفۀ مهمانسرای فردوس بر آن حسد افزود. (مرزبان نامه ص 219). و رجوع به مادۀ بعد شود، منتشر شده و فاش شده. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
منثوره در فارسی مونث منثور بنگرید به منثور مونث منثور، جمع منثورات
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوطه در فارسی مونث مبسوط گشاده گسترده فراخ پهن، فراخگفته مبسوط جمع مبسوطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبثوثات
تصویر مبثوثات
جمع مبثوثه، پراکنده ها گسترده ها جمع مبثوثه
فرهنگ لغت هوشیار
مبذوله در فارسی مونث مبذول: بخشیده، پذیرفته و، انجام شده مونث مبذول: مساعی مبذوله جمع مبذولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
بحث و جدال و مجادله، با یکدیگر پژوهیدن علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثوره
تصویر ماثوره
مونث ماثور جمع ماثورات
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده گسترده: چندان بساط بر بساط و سماط در سماط بگستردند که زلالی مفروش و زرابی مبثوث را از صحن و صفه مهمانسرای فردوس بر آن حسد افزود
فرهنگ لغت هوشیار
مبعوثه در فارسی مونث مبعوث و بر گزیده نماینده بر گزیده مونث مبعوث: وکلای مبعوثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
((مُ حَ ثَ یا ثِ))
گفتگو و بحث نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره