- مبتکره
- مبتکره در فارسی مونث مبتکر نو پدید نو آیین مبتکره در فارسی مونث مبتکر: و پسر زا زنی که نخستین فرزندش پسر باشد مونث مبتکر جمع مبتکرات
معنی مبتکره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناپسند، نفرت انگیز
آمدن بامداد
بد آیند نا خوش نا خوشایند بد داننده زشت داننده زشت دانسته ناخوش شمرده کراهت داشته. زشت و کریه داننده ناخوش شمرنده، جمع مستکرهین
کریه و زشت داننده
نوآور
کسی که چیز تازه ای به وجود بیاورد، ابتکار کننده
ابتکار کننده، نو آور ابتکار شده، نوآورده
نا خوش دارنده، ناپسند
نوآورانه
گفت و گذار، گفتگو
پاک دامن، پارسا، زن
با کسی در امری گفتگو کردن
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
جمع مبتکر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
جمع مبتکره، نو پدید ها نو آیین ها جمع مبتکره (مبتکر)
مبتذله در فارسی مونث مبتذل: بی ارج پست خوار مونث مبتذل: اقوال مبتذله
مبتدئه در فارسی: نو دشتان مونث مبتدء، کسی است که نخستین بار حیض شود یا عادت معینی نداشته باشد اعم از آنکه اختلاف در وقت باشد یا عدد
مبتدعه در فارسی مونث مبتدع: نو آور نو گذار مونث مبتدع جمع مبتدعات
خود ستایی
با هم گریستن
دید بانی
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
مقدس، محترم، روزهای میمون و خجسته
متبحره در فارسی مونث متبحر: کار شناس کار دان دانا مونث متبحر جمع متبحرات
متفکره در فارسی مونث متفکر: اندیشنده مونث متفکر، قوه تفکر. توضیح... سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یاد کنند متخیله گویند او قوتی است ترتیب کرده در تجویف اوسط از دماغ و کار او آن است که آن جزئیات را که در خیال است با یکدیگر ترکیب کند و از یکدیگر جدا کند باختیار اندیشه. در روانشناسی امروز این تعریف صحیح نیست
متذکره در فارسی مونث متذکر: یاد کننده به یاد آورنده مونث متذکر. یا فوت (قوهء) متذکره
مونث متکرر جمع متکررات
مونث متکثر
مونث متنکر جمع متنکرات