نعت مفعولی از ابتذال. که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر روز استعمال شده و مستعمل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). آنچه که در دسترس همه است. پیش پا افتاده و مستعمل. - تشبیه مبتذل، تشبیهی است متداول که چون گفته شود بی آنکه مشبه دارای چندین صفت باشد همه کس یک صفت را از آن درک کنند. چنانکه وقتی گویند مثل برف مراد سردی آن نیست و همه دانند که مراد سپیدی آنست. یا در صفت جامۀ نیک شسته گویند مثل یاس، مراد عطر آن نیست بلکه سپیدی مقصود است. یا مثل برق که سرعت از آن فهمند نه نور و روشنائی، یا سوزندگی. و به عبارتی دیگر تشبیهی است سایر چون مثلی: مثل ابر بهار، سخت گریان. مثل الماس، برنده. مثل سرو، با قدی بلند و موزون. مثل بید، سخت لرزان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - سیف صدق المبتذل، شمشیر بران قاطع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الوارد). - فلان صدق المبتذل، یعنی سخت است در آنچه نفس او بذل میکند. (از ذیل اقرب الموارد). - کلام و مثل مبتذل، که فراوان استعمال شود. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از ابتذال. که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر روز استعمال شده و مستعمل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). آنچه که در دسترس همه است. پیش پا افتاده و مستعمل. - تشبیه مبتذل، تشبیهی است متداول که چون گفته شود بی آنکه مشبه دارای چندین صفت باشد همه کس یک صفت را از آن درک کنند. چنانکه وقتی گویند مثل برف مراد سردی آن نیست و همه دانند که مراد سپیدی آنست. یا در صفت جامۀ نیک شسته گویند مثل یاس، مراد عطر آن نیست بلکه سپیدی مقصود است. یا مثل برق که سرعت از آن فهمند نه نور و روشنائی، یا سوزندگی. و به عبارتی دیگر تشبیهی است سایر چون مثلی: مثل ابر بهار، سخت گریان. مثل الماس، برنده. مثل سرو، با قدی بلند و موزون. مثل بید، سخت لرزان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - سیف صدق المبتذل، شمشیر بران قاطع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الوارد). - فلان صدق المبتذل، یعنی سخت است در آنچه نفس او بذل میکند. (از ذیل اقرب الموارد). - کلام و مثل مبتذل، که فراوان استعمال شود. (از اقرب الموارد)
بذله پوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بذله پوش. باد روزه پوش. کهنه پوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی که عمل نفس خود کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متبذّل شود
بذله پوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بذله پوش. باد روزه پوش. کهنه پوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی که عمل نفس خود کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متبذّل شود
شما آدم مبتذلی هستید: دیگران شما را مسخره می کنند. دیگران عامیانه و مبتذل هستند: برخوردهائی نه زیاد دوستانه با اشخاص دارید. دیگران مبتذلانه صحبت می کنند: نقشه هایتان با اطمینان عملی خواهند شد. دوستان شما عامیانه و مبتذل هستند: در آینده شانس خواهید داشت. کتاب سرزمین رویاها
شما آدم مبتذلی هستید: دیگران شما را مسخره می کنند. دیگران عامیانه و مبتذل هستند: برخوردهائی نه زیاد دوستانه با اشخاص دارید. دیگران مبتذلانه صحبت می کنند: نقشه هایتان با اطمینان عملی خواهند شد. دوستان شما عامیانه و مبتذل هستند: در آینده شانس خواهید داشت. کتاب سرزمین رویاها
شتر نیکوی متناسب الخلقه. (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت ’مبتل’ وصف نگویند لکن مبتله (م ب ت ت ل ) در صفت زن آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتله شود
شتر نیکوی متناسب الخلقه. (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت ’مبتل’ وصف نگویند لکن مبتله (م ُ ب َ ت ت َ ل َ) در صفت زن آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتله شود
نعت مفعولی از استذلال. خوار و ذلیل داشته شده. (غیاث) (اقرب الموارد). ذلیل شمرده شده. رجوع به استذلال شود: کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و نیکمردان رنجور و مستذل و شرّیران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 55 و 56)
نعت مفعولی از استذلال. خوار و ذلیل داشته شده. (غیاث) (اقرب الموارد). ذلیل شمرده شده. رجوع به استذلال شود: کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و نیکمردان رنجور و مستذل و شِرّیران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 55 و 56)
نعت فاعلی از استذلال. خوار و ذلیل دارنده کسی را. (اقرب الموارد) ، خوار پندارنده. (آنندراج). کسی که دیگری را خوار می بیند. (اقرب الموارد). رجوع به استذلال شود
نعت فاعلی از استذلال. خوار و ذلیل دارنده کسی را. (اقرب الموارد) ، خوار پندارنده. (آنندراج). کسی که دیگری را خوار می بیند. (اقرب الموارد). رجوع به استذلال شود
مبتله. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). خرمابنی که در کنار آن جنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. (ناظم الاطباء)
مبتله. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). خرمابنی که در کنار آن جُنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. (ناظم الاطباء)
خوار خوار داشته خوار کننده خوار پندارنده ذلیل شمرده خوارداشته: دوستیها ضعیف و عداوتها قوی و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم، خوار زبون ذلیل
خوار خوار داشته خوار کننده خوار پندارنده ذلیل شمرده خوارداشته: دوستیها ضعیف و عداوتها قوی و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم، خوار زبون ذلیل