جدول جو
جدول جو

معنی مباوک - جستجوی لغت در جدول جو

مباوک(مُ وِ)
خلیط در همسایگی و صحبت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 113)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارک
تصویر مبارک
(پسرانه)
خوش یمن، خجسته، فرخنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
بابرکت، برکت یافته، خجسته، فرخجسته، فرخنده
عنوانی احترام آمیز برای اعضای بدن مثلاً دست مبارک، خاطر مبارک
برای بیان تهنیت به کار می رود مثلاً عیدتان مبارک
پسوند متصل به واژه به معنای خجسته مثلاً مبارک قدم
از اسامی رایج برای غلامان و بردگان، برده، غلام
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نعت مفعولی مذکر از بروک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مبرک که خفتنگاه شتر باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
ابن مبارک بن مبارک. مکنی به ابوطالب وی مردی فقیه شافعی و فاضل و زاهد و پرهیزگار بود، و در حسن خط خاصه در قلم ثلث همانندنداشت. در نهم صفر سال 585 ه. ق. درگذشت. (از معجم الادباء ج 17 ص 56-57). رجوع به غزالی نامه ص 139 شود
ابن محمد بن محمد بن عبدالکریم الشیبانی جزری. رجوع به ابن اثیر و مبارک بن ابی الکریم و معجم الادباء ص 238 و اعلام زرکلی ج 1 ص 832 و نامۀ دانشوران ج 1 ص 635 شود
اول و ثانی میران. مبارک اول و ثانی دو تن از خاندان سلاطین خاندیش که اولی در سال 844 و دومی در 942 حکومت کرده است. (طبقات السلاطین ص 284-285)
ابن فضاله مکنی به ابوفضاله رجوع به همین کلمه و سیرۀ عمر بن عبدالعزیز و عیون الاخبار و تاریخ الخلفا و الاوراق صولی و عقدالفرید شود
ابن عبدالرحمن رجوع به برک بن عبدالله و تاریخ گزیده صفحات 197 و 198 و مجمل التواریخ و القصص صفحات 292 و 293 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
برکت کرده شده. (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن). با برکت. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 چ 2 ص 231). برکت داده شده. و قوله تعالی: و جعلنی مبارکاً أین ما کنت (قرآن، 32/19) ، ای نفاعاً. (ناظم الاطباء) : گفت [مأمون] ای امام [رضا] آن نخست دستی بود که بدست مبارک تو رسید، من آن چپ را راست نام کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). مردم به رباطها [و] جایهای مبارک همی شدند و دعا همی کردند مگر که فرج یابند از جور ایشان. (تاریخ سیستان)، صفتی که به ماه رمضان دهند: رمضان المبارک. این کلمه را صفت آرند برای ماه رمضان. رمضان المبارک. ماه مبارک رمضان. و گاه ماه مبارک گویند و رمضان اراده کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، از جمله سی و دو نام قرآن یکی مبارک است که حق تعالی فرمود. کتاب ٌ أنزلناه اًلیک مبارک. (نفایس الفنون) : و هذا کتاب انزلناه مبارک مصدق الذی بین یدیه. (قرآن 92/6)، بزرگ کرده شده. (آنندراج) (غیاث).
- حضور مبارک، در خطاب به امیران و بزرگان استعمال کنند، این بنده را عرایضی است که تقدیم حضور مبارک می شود.
- خاطر مبارک، چون ازذهن و خاطر شاه و بزرگان یاد کنند چنین تعبیر آرند: داعیۀ تعمیر بیلقان از خاطر مبارک سر برزده... (ظفرنامۀ یزدی).
- لفظ مبارک، در مقام تعظیم چون از سخن بزرگی یا شاهی یاد کنند این صفت را افزایند: چنانکه گاهگاه بر لفظمبارک راندی که یک حد ملک ما سپاهان است و دیگر ترمد. (کلیله و دمنه).
، خجسته. (آنندراج) (غیاث). همایون. (مفاتیح) (اوبهی). فرخنده. (صحاح الفرس). قدوس. (منتهی الارب). فرخ. فرخنده. میمون. یامن. ایمن. یمین. شگون. بفال نیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خجسته. میمون و کامران و باسعادت و بختیار نیک بخت و با طالع و با برکت و خوش خبر. (ناظم الاطباء) :
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.
دقیقی.
غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.
عنصری.
در روزگار مبارک این پادشاه لشکرها کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
بر کس آزار من مبارک نیست
اینقدر دیده ام ز طالع خویش.
خاقانی.
عید مبارک است گران پای بخت شاه
چون شاهدان ز خون عدو پر حنا شود.
خاقانی ؟ (از یادداشت لغت نامه).
و اثر غضب در ناصیۀ مبارک او ظاهر گشت. (سندبادنامه ص 76). و آن چندان مساعی حمید و... که ملوک این خاندان مبارک راست. (سندبادنامه).
راه یقین جوی ز هر حاصلی
نیست مبارک تر از این منزلی.
نظامی.
هست ما را بفرتارک او
همه چیز از پی مبارک او.
نظامی.
نیست مبارک ستم انگیختن
آب خود و خون کسان ریختن.
نظامی.
درپس هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخربین مبارک بنده ای است.
مولوی.
ای مبارک خنده اش کو از دهان
مینماید دل چو در از درج جان
نامبارک خندۀ آن لاله بود
کز دهان او سواد دل نمود.
مولوی.
خطیب اندرین لختی بیندیشید و گفت این مبارک خواب است که دیدی. (گلستان، کلیات چ مصفا ص 85). پادشاه را مبارک نباشد چنین شخصی را هلاک کردن. (المضاف الی بدایعالازمان).
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند.
حافظ.
- مبارک پا، مبارک پی. خوش قدم.نیکوپی. با برکت: گفت او را بر مال و شترمن وکیل گردان که او مبارک پا است. (قصص الانبیاء ص 215). و رجوع به مبارک پی شود.
- مبارک پی، خوش قدم. میمون النقیبه. خجسته پی. فرخ پی. فرخنده پی. نیک پی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خسرو مشرق و مغرب ملک روی زمین
شاه مسعود مبارک پی مسعود اختر.
فرخی.
و رجوع به مبارک پا شود.
- مبارک حضور، فرخنده روی. خجسته دیدار:
شنیدم که مردی مبارک حضور
به نزدیک شاه آمد از راه دور.
سعدی.
- مبارک خبر، که خبر خوش دهد. خوش خبر:
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر.
حافظ.
- مبارک دم، خوش نفس. نیکودم. مسیحانفس. که بیماران را به دعا شفا دهد:
در این شهر مردی مبارک دم است
که در پارسایی چو اویی کم است.
سعدی.
گهی مادرش گفته ام مریم است
که چون ابن مریم مبارک دم است.
نزاری قهستانی.
- مبارک رو، خوش سیما. نیکورو:
مبارک رویم اما در عماری
مبارک بادم این پرهیزکاری.
نظامی.
عروسی را که پروردم به جانش
مبارک روی گردان در جهانش.
نظامی.
- مبارک سخن، نیکوسخن. خوش گفتار:
ای مبارک سخنی کز سخن و برکت او
رادمردان را بر سنگ بروید شمشاد.
فرخی.
- مبارک فال، خجسته فال. (ناظم الاطباء). خوش عیش. گشاده روی و مرد مبارک فال. (منتهی الارب). خجسته. سعید:
چون بدین طالع مبارک فال
رفت بر تخت شاه خوب خصال.
نظامی.
- مبارک لقا، خوش سیما. خجسته:
ندیم شه شرق شیخ العمید
مبارک لقایی بلند اختری.
منوچهری.
- مبارک مرده ای آزاد کردن، کنایه از محروم نکردن است که اگرچه به وعده خلف باشد. (گنجینۀ گنجوی) :
اسیری را به وعده شاد می کن
مبارک مرده ای آزاد می کن.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی).
یعنی بندۀ مبارک نامی که نزدیک مردن است آزاد کن. (گنجینۀ گنجوی).
- ، در جهانگیری است که در ایام جاهلیت برای صحت مریض جانوری را گرد سرش گردانده سر میدادند و این عبارت کنایه از آن است که در فرهنگ سید علیه الرحمه بمعنی کار بی ماحصل کردن و اصل قضیه این است که مردی غلامی داشت مبارک نام که شب و روز او را در شکنجه میداشت چون او بمرد گفت مبارک را آزاد کردم و این مثل گردید. خواجه نظامی در خسرو شیرین گوید:
به عشوه عاشقی را شاد می کن
مبارک مرده ای آزاد می کن.
(از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی).
دل سرو از خرامی شاد کردی
مبارک مرده ای آزاد کردی.
میرزاجلال اسیر (از آنندراج).
- مبارک نفس، مبارک دم. نیکودم. خوش نفس. خجسته گفتار. که دم و گفتار فرخنده دارد: گفت تو پادشاهی و پادشاه زاده وزیری باید وزیرزاده و مبارک نفس. (تاریخ بخارا).
سخت مبارک نفس است این صبا
یک نفس و اینهمه تأثیربین.
جمال الدین عبدالرزاق.
چنین بلبلی در گلستان او
مبارک نفس باد برجان او.
نظامی.
بگفت ای جلیس مبارک نفس
نخوردم به حیلتگری مال کس.
سعدی.
جهاندار گفت ای مبارک نفس
نماند خرد چون درآید هوس.
امیرخسرو.
- مبارک نهاد، مسعود و پاکیزه سرشت. (ناظم الاطباء). خوش طینت. نیکونهاد:
یکی هاتف از غیبش آوازداد
که ای نیک بخت مبارک نهاد.
سعدی.
به شهری در از شام غوغا فتاد
گرفتند پیری مبارک نهاد.
سعدی.
الا ای بزرگ مبارک نهاد
جهان آفرینت نگهدار باد.
سعدی.
، نامی است که بیشتر بندگان را می نامند. (ناظم الاطباء). نامی است از نامهای مردان مخصوصاً غلامان زر خرید، خاصه سیاهان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، به مزاح به کسی که گوید مبارک باشد، گویند مبارک غلام شماست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در طب، جید. سلیم. مقابل ردی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
{{اسم}} کوفت. آتشک. سیفلیس. رجوع به ’حب افرنجی’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام دهی است در یک فرسنگی ابرقوه. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
با برکت، خجسته، همایون فرخنده خفتگاه های شتران هو بخت هو مرواک خنشان باد بر تو مبارک و خنشان جشن نوروز و گوسبند کشان (رودکی) فرخنده فرخ همایون (واژه خجسته را نیز به جای مبارک تازی به کار می برند آید خجسته دگر گشته گجسته یا گجسستک پهلوی به آرش (ملعون) نیست ک) جمع مبرک خفتنگاههای شتران. برکت داده با برکت، میمون فرخنده خجسته: روزگار مبارک بر تهذیب احوال دین و ترتیب اعمال ملک مصروف گردانیده، مقدس: دست مبارک حضرت رسول ص، نامی است از نامهای مردان (مخصوصا غلامان)، (بمناسبت مذکور) غلام: اسیری را بوعده شاد می کن، مبارک مرده ای آزاد میکن، (نظامی گنجینه گنجوی) (یعنی بنده مبارک نامی را که نزدیک مردنست آزاد کن)، یا حضور مبارک. در خطاب به شاه و بزرگان استعمال کنند: این بنده را عرایضی است که تقدیم حضور مبارک میشود. یا خاطر مبارک. چون از ذهن و خاطر شاه و بزرگان یاد کنند چنین تعبیر آورند: داعیه تعمیر بیلقان از خاطر مبارک سربرزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
((مُ رَ))
با برکت، خجسته، فرخنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
خجسته، فرخنده، همایون
فرهنگ واژه فارسی سره
باشگون، پدرام، خجسته، خوش یمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیک پی، همایون
متضاد: نامبارک، نامیمون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
سعيدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
Blessed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
béni
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
gesegnet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
heri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مبارک
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
আশীর্঵াদিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
مبارک
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
ที่ได้รับพร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
祝福的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
恵まれた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
błogosławiony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
ברוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
축복받은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
kutsanmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
abençoado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
आशीर्वादित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
benedetto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
bendito
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
gezegend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
благословенний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
благословенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
diberkati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی