مصاهرت کردن قوم با هم. (منتهی الارب) (آنندراج). مصاهرت کردن آن گروه مر گروه دیگر را. (ناظم الاطباء) ، مجالست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، نیک زیستن زن با شوهر و شوهر با زن. (المصادرزوزنی) ، ملاعبت کردن زن و شوی با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بازی کردن زن با شوهر و شوهر با زن. (تاج المصادر بیهقی) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زناشوئی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
مصاهرت کردن قوم با هم. (منتهی الارب) (آنندراج). مصاهرت کردن آن گروه مر گروه دیگر را. (ناظم الاطباء) ، مجالست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، نیک زیستن زن با شوهر و شوهر با زن. (المصادرزوزنی) ، ملاعبت کردن زن و شوی با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بازی کردن زن با شوهر و شوهر با زن. (تاج المصادر بیهقی) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زناشوئی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
کژ گردانیدن رخسار را از تکبر. (منتهی الارب) (آنندراج). کج گردانیدن روی خود را از تکبر. (ناظم الاطباء). رخ کژبکردن. (تاج المصادر بیهقی). رخ کژ کردن. (دهار)
کژ گردانیدن رخسار را از تکبر. (منتهی الارب) (آنندراج). کج گردانیدن روی خود را از تکبر. (ناظم الاطباء). رخ کژبکردن. (تاج المصادر بیهقی). رخ کژ کردن. (دهار)
نبرد کردن به شعر با هم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی به شعر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (مجمل اللغه). با هم شعر خواندن. (غیاث). با یکدیگر شعر خواندن تا که بیشتر داند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مشاعرات. (فرهنگ فارسی معین) ، در جامۀ شعار خوابیدن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی در یک جامه خفتن. (تاج المصادر بیهقی). در جامۀ شعار خوابیدن. (ناظم الاطباء)
نبرد کردن به شعر با هم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی به شعر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (مجمل اللغه). با هم شعر خواندن. (غیاث). با یکدیگر شعر خواندن تا که بیشتر داند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مشاعرات. (فرهنگ فارسی معین) ، در جامۀ شعار خوابیدن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی در یک جامه خفتن. (تاج المصادر بیهقی). در جامۀ شعار خوابیدن. (ناظم الاطباء)
جماع کردن. (ترجمان القرآن) (دهار) (آنندراج). با کسی جماع کردن. (تاج المصادر بیهقی). جماع کردن زن را، یا هر دو در یک جامه شدن و ظاهر بدن ایشان (زن و مرد) باهم سودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به خودی به کاری قیام کردن. (دهار) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به خودی خود کردن کاری را و به دست خود اجرای آن کار نمودن. (ناظم الاطباء). به خود به کاری در شدن. (آنندراج). و رجوع به مباشرت شود
جماع کردن. (ترجمان القرآن) (دهار) (آنندراج). با کسی جماع کردن. (تاج المصادر بیهقی). جماع کردن زن را، یا هر دو در یک جامه شدن و ظاهر بدن ایشان (زن و مرد) باهم سودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به خودی به کاری قیام کردن. (دهار) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به خودی خود کردن کاری را و به دست خود اجرای آن کار نمودن. (ناظم الاطباء). به خود به کاری در شدن. (آنندراج). و رجوع به مباشرت شود
از دور برافراشته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج). برافراشته شدن و نگریستن از دور. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). در نشوءاللغه ص 98 ذیل شمارۀ 5 این کلمه را معادل تلویزیون فرانسوی دانسته است، نبرد کردن در دیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با یکدیگر نگاه کردن چیزی تا کدامیک پیش از دیگری آن را مشاهده کند. (از ذیل اقرب الموارد)
از دور برافراشته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج). برافراشته شدن و نگریستن از دور. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). در نشوءاللغه ص 98 ذیل شمارۀ 5 این کلمه را معادل تلویزیون فرانسوی دانسته است، نبرد کردن در دیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با یکدیگر نگاه کردن چیزی تا کدامیک پیش از دیگری آن را مشاهده کند. (از ذیل اقرب الموارد)
پیشی گرفتن کسی را و بشتافتن سوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن. (آنندراج). بشتافتن. (از اقرب الموارد). با کسی پیشی کردن. (دهار). با کسی پیشی گرفتن. (زوزنی)
پیشی گرفتن کسی را و بشتافتن سوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن. (آنندراج). بشتافتن. (از اقرب الموارد). با کسی پیشی کردن. (دهار). با کسی پیشی گرفتن. (زوزنی)
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی