جدول جو
جدول جو

معنی مباسق - جستجوی لغت در جدول جو

مباسق(مَ سِ)
جمع واژۀ مبسق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مبسق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مباسم
تصویر مباسم
مبسم ها، دندانهای پیشین، کنایه از لب و دهان ها، جمع واژۀ مبسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسق
تصویر باسق
سربرافراخته، ویژگی درخت بلند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سِ)
جمع واژۀ واسق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ واسق به معنی ناقۀ بارگرفته و آبستن شده. (آنندراج). رجوع به واسق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
ناقه مبسق، ماده شتری که پیش از زادن شیر در پستان وی فراهم آید. ج، مباسق، مباسیق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است به بغداد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نخل بلند بسق النخل، طال. (تاج العروس). ج، بواسق.دراز. بالنده. (غیاث اللغات). خرما بن دراز. بالیده. (آنندراج) : تخم خرمایی، به تربیتش (خدای تعالی) نخل باسق گشته. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
تلفظ ترکی قوم باسک، رجوع به باسک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1197 و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نورانی و درخشنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوسپند درازپستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مبسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مبسم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مباسق. جمع واژۀ مبسق. (منتهی الارب). رجوع به مبسق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
جمعی است بی مفرد به معنی قلائد. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباسه
تصویر مباسه
تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسق
تصویر باسق
بلند و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسم
تصویر مباسم
جمع مبسم، دندان های پیشین جمع مبسم دندانهای پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسق
تصویر باسق
((س ِ))
بلند، دراز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباسم
تصویر مباسم
((مَ س))
جمع مبسم
فرهنگ فارسی معین
بلند، بلندقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد