جدول جو
جدول جو

معنی مباسطه - جستجوی لغت در جدول جو

مباسطه
رفتار بدون رودربایستی و همراه با جسارت
صمیمیت، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، هشاشت، روتازگی، تبذّل، انبساط، ابرو فراخی، طلاقت، تحتّم، مباسطت، بشر، بشاشت، تازه رویی
تصویری از مباسطه
تصویر مباسطه
فرهنگ فارسی عمید
مباسطه(سَ غَ فَ)
با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است. (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
مباسطه
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتگو، گفتن و شنیدن، با هم بحث کردن، گفت و شنو، گفت و شنفت، گفت و شنود، گفت و شنید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباسطت
تصویر مباسطت
رفتار بدون رودربایستی و همراه با جسارت
صمیمیت، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، هشاشت، روتازگی، تبذّل، انبساط، ابرو فراخی، طلاقت، تحتّم، مباسطه، بشر، بشاشت، تازه رویی
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
جور کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان ورق 198). و رجوع به قاسط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حمله کردن در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). حمله کردن در جنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ طَ)
از مباسطه عربی. با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است. (غیاث). عشرت و مسرت و تفریح. (ناظم الاطباء) : و بسیجیدۀ آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم. (کلیله و دمنه). و زمانی غم و شادی گفتند و بساط مباسطت بگستردند. (سندبادنامه ص 318). به هارون بن ایلک خان ملک ترک رسول فرستاد با او اسباب مباسطت مستحکم گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 113). سلطان بوقت استنزال امیر اسماعیل از غزنین در مجلس انس با او در مباسطت آمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، گستاخی کردن. (ترجمان القرآن). گستاخی و بی ادبی و بی شرمی و جسارت. (ناظم الاطباء). گستاخی و فراخ زبانی: در اثنای معشرت که سورت شراب عنان تماسک او بستده بود مباسطتی بیش از قدر خویش آغاز کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291) ، آزادی و آسایش بدون رمیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ رَ)
ماده که مائل نر گردد پیش از ایام خواهش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
عیب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترک کردن کسی را و از او گریختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن در شناوری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شمشیر زدن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مجادله. (تاج المصادربیهقی) ، فرود آمدن کسی را در جنگ. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
تأنیث باسط. رجوع به باسط شود، شیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). شیربیشه. (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). اسد، بسبب کراهت و زشتی منظر آن. ابوزید طائی در رثاء غلام خویش گوید:
صادفت لما خرجت منطلقا
جهم المحیا کباسل شرس.
و امروءالقیس گوید:
قولالدودان عبیدالعصا
ماغرکم بالاسد الباسل.
(از تاج العروس).
متبسل. (تاج العروس) ، مرد زشت ترشروی از خشم یا از شجاعت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسل یا بسل. (تاج العروس). شخص عبوس از خشم یا از دلاوری یا از زشتروئی. (از تاج العروس) ، مجازاً، شیر. لبن باسل در عربی بمعنی شیر ترش بدمزه است. (از تاج العروس) ، یوم باسل، روز سخت و شدید. اخطل گوید:
نفسی فداء امیرالمؤمنین اذا
ابدی النواجذ یوم باسل ذکر.
(از تاج العروس).
یقال غضب باسل و یوم باسل، ای: شدید. (اقرب الموارد) ، نبیذ تند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبیذ شدید ترش. (از تاج العروس) ، سخن زشت و شدید. (آنندراج). سخن زشت و سخت. (ناظم الاطباء).
- گفتار باسل، کریه شدید. ابوبثینهالهذلی گوید:
نفاثه اعنی لا احاول غیر هم
و باسل قولی لاینال بنی عبد.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبالهه
تصویر مبالهه
گولی بی خردی نادانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهره
تصویر مباهره
خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالغه و مبالغت: کوش، گزافکاری گزافگویی مکیس مکاس بسیار کوشیدن، زیاده روی کردن، کوشش بسیار، زیاده روی: ... اگر وصف آن چنانچه راویان از دیده باز میگویند نوشته شود البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد، صفات نیک و بد شخص یا شی را بطریقی بیان کردن که مستبعد یا محال نماید توضیح مبالغه (بمعنی اعم) بر سه نوع است: الف - تبلیغ یا مبالغه بمعنی اخص. ب - اغراق. ج - غلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالده
تصویر مبالده
یکدیگر را زدن زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغضه
تصویر مباغضه
مباغضت در فارسی: دشمنی دشمنی با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
بحث و جدال و مجادله، با یکدیگر پژوهیدن علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادهه
تصویر مبادهه
فرو گرفتن ناگاه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواسطه
تصویر بواسطه
با میانجگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسه
تصویر مباسه
تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسطت
تصویر مباسطت
گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسله
تصویر مباسله
مباسله در فارسی: تاخت و تاز تاختن حمله کردن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسطت
تصویر مباسطت
((مُ سَ طَ))
گشاده رویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره