از مباسطه عربی. با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است. (غیاث). عشرت و مسرت و تفریح. (ناظم الاطباء) : و بسیجیدۀ آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم. (کلیله و دمنه). و زمانی غم و شادی گفتند و بساط مباسطت بگستردند. (سندبادنامه ص 318). به هارون بن ایلک خان ملک ترک رسول فرستاد با او اسباب مباسطت مستحکم گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 113). سلطان بوقت استنزال امیر اسماعیل از غزنین در مجلس انس با او در مباسطت آمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، گستاخی کردن. (ترجمان القرآن). گستاخی و بی ادبی و بی شرمی و جسارت. (ناظم الاطباء). گستاخی و فراخ زبانی: در اثنای معشرت که سورت شراب عنان تماسک او بستده بود مباسطتی بیش از قدر خویش آغاز کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291) ، آزادی و آسایش بدون رمیدگی. (ناظم الاطباء)