جدول جو
جدول جو

معنی مبازل - جستجوی لغت در جدول جو

مبازل(مَ زِ)
جمع واژۀ مبزل. (دهار). رجوع به مبزل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منازل
تصویر منازل
منزل ها، جاهای فرود آمدن، خانه ها، سرای ها، جمع واژۀ منزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازل
تصویر بازل
شتری که دندان نیش درآورده و به بلوغ رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبال
تصویر مبال
مستراح، در علم زیست شناسی محل خروج ادرار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ زِ)
جمع واژۀ مغزل (م ز / م ز / م ز) . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغزل شود، لکلک. (دزی ج 1 ص 6). و رجوع به همین کلمه شود، کنده های خرمن کوب. (منتهی الارب). عمودهای نورج. (ناظم الاطباء). عمودهای نورج که بدان خرمنها راکوبند. (از اقرب الموارد). ستونها و چوبهای گردونی است که به او خرد کرده می شود خرمنها. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ)
به گمان من از قرای نیشابور است. (از انساب سمعانی). قریه ای است از نیشابور و ابوالحسن محمد بن حسین بن معاذ نیشابوری مازلی منسوب بدانجا است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
پالونه. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). صافی. ظرفی یا پارچه ای که بدان صافی کنند، مایعی را. مصفات. شراب پالا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنچه که بدان شراب را پالایند. (از اقرب الموارد) ، نایژۀ گرمابه و خم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سوراخ آبخور گرمابه. ج، مبازل. (مهذب الاسماء). سوراخ پیت شراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثقب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بول یعنی محل پیشاب. (غیاث) (آنندراج). طهارت خانه. آبریز. حاجت خانه. مبرز. خلا. آبخانه. مخرج. مذهب. مستراح. کنیف. ادبخانه. طشت خانه. بیرون. سرآب. آبشتنگاه. بیت التخلیه. متوضا. حاجتگاه. غسل خانه. مطهره. طهارتجای. جائی. بیت الخلاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از تازی جای کمیز انداختن و بول کردن و محل قضای حاجت و کنار آب و جای لازم. (ناظم الاطباء).
- مبال پاک کن،آنکه مبال را پاک کند. آنکه چاه آبخانه را از کثافات پاک نماید. کناس
لغت نامه دهخدا
(زِ)
شتری که دندان نیش برآورده باشد. (منتهی الارب). دندان نیش شتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشتر دندان نیش برآورده. و این در سال نهم باشد و بعد از آن دیگر شتر به سنی نامیده نمیشود وفی المثل بازل عام و بازل عامین گویند. شتری که به سال نهم درآید. (منتخب غیاث اللغات) (صبح الاعشی ج 2 ص 34). شتر پیر که دندان پیشین او بالا برآمده باشد. و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (آنندراج). ج، بوازل، بزّل. بزل. و بزل. (ناظم الاطباء) :
جرس مانندۀ دو ترک زرین
معلق هر دو تا زانوی بازل.
منوچهری.
و سال نهم درآید (بچۀ ناقه) بازل و بازله گویند. (تاریخ قم ص 177). و رجوع به بازله شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ منزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود. منزلها. خانه ها. مسکنها. مکانها. (از ناظم الاطباء). سرایها: مقالۀ دوم در تدبیر منازل و آن مشتمل بر پنج فصل است، فصل اول در سبب احتیاج به منازل و... (اخلاق ناصری). آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت مانند مناکحات و... (اخلاق ناصری). بعد از آن به درجۀ اکمال غیر که آن تدبیر امور منازل و مدن باشد برسد. (اخلاق ناصری) ، فرودآمدنگاهها و توقف گاهها. (ناظم الاطباء). منزلهای میان راه. مراحل:
بیابان درنورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل.
منوچهری.
غریب از ماه والاتر نباشد
که روزو شب همی برّد منازل.
منوچهری.
با قاضی بوالحسن پسر قاضی ابوالعباس استقبال رفته بودند بسیار منازل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208).
آخر بکوب روی منازل چو آفتاب
زیرا که منزل تو نتابد مقام تو.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 108).
جرم قمر از فر تو در دادن دارو
چون مجتمعالنوری است در کل منازل.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 194).
در منازل از گدایی، حاجیان حج فروش
خیمه های ظالمان را رکن و مشعر کرده اند.
سنائی (ایضاً ص 87).
راهی است بلعجب که در او چون قدم زنی
کمتر منازلش دهن اژدها شود.
سنائی (ایضاً ص 432).
من در مراحل شیبم و او در منازل شباب. (چهارمقاله ص 24). تا پس از شمردن منازل... رسیدم به شهر ارمنیه. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208).
نیست طرفه گر بود چشم و دلم جای تو زآنک
هست ماه از طرف و قلب اسم منازل یافته.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 321).
بیابانی هائل در طی آن منازل بازپس گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 354).
از شکل بروج و از منازل
افتاده سپهر در زلازل.
نظامی.
مدتی دراز منازل و مراحل می نوشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131). من از راه دور آمده ام مراحل و منازل نوشته... (مرزبان نامه ایضاً ص 185). از آن منازل در حرکت می آمده اند و به هر منزل که نزول می کرده اند همان آواز کوچ کوچ به سمع ایشان می رسیده. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 45). تا نخست راید ایمان در منازل قلوب، اختیار نزول کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 49). چنانکه اشتر به نغمۀحداء بارهای گران به آسانی بکشد و به یک منزل چندین منازل از سر نشاط طی کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 188). آن را از خاور خاشاک شکوک و شبهات رفته و اعلام و منازل آن معین کرده. (مصباح الهدایه ایضاً ص 53).
بر بیاض چهره دارد مه ز خط او جواز
در سواد شب از آن سوی منازل رهبر است.
ابن یمین.
فلک را چه گیری حساب مدارج
قمر را چه پرسی شمار منازل.
جامی.
- منازل راه، کاروانسراهاو جاهایی که مسافرین در آن، جهت آرام و آسایش فرودمی آیند. (ناظم الاطباء).
- منازل قمر، بیست و هشت منزل است که کرۀ ماه در مدت گردش بر دورۀ کرۀ زمین آنها را طی می کند. (ناظم الاطباء). ابوریحان آرد: منازل قمر کدامند؟ چنانکه منطقهالبروج قسمت کرده شد به دوازده بخش راست، نام هر یکی برج، همچنان نیز قسمت کرده آمد به اندازۀ رفتن ماه هر روزی، چنانکه هر روزی به منزلی از آن فرودآید و عدد این منزلها به نزدیک هندوان بیست و هفت است و نزدیک تازیان بیست و هشت. و چنانکه برجها را از ستارگان ثابته صورتها کردند، همچنان از کواکب ثابته مر منازل قمر را نشانها کردند و چنانکه از پس نقطۀ اعتدال ربیعی نخستین برج حمل است، همچنان نخستین منزل شرطین است... نام منزل دوم بطین... نام سوم منزل. ثریا، ای پروین... منزل چهارم دبران... نام پنجم منزل هقعه... نام منزل ششم هنعه... منزل هفتم ذراع... نام هشتم منزل نثره... نام منزل نهم طرف... نام منزل دهم جبهه... نام منزل یازدهم زبره و نیز خراتین خوانند... منزل دوازدهم صرفه... نام سیزدهم منزل عوا... نام چهاردهم منزل سماک اعزل... نام پانزدهم منزل غفر... منزل شانزدهم زبانی... نام منزل هفدهم اکلیل... نام منزل هژدهم قلب... منزل نوزدهم شوله... بیستم منزل نعایم... نام منزل بیست و یکم بلده... نام بیست و دوم منزل سعد ذابح... نام بیست و سیم منزل سعد بلع... منزل بیست و چهارم سعدالسعود... منزل بیست و پنجم سعدالأخبیه... منزل بیست و ششم فرغ نخستین. نام منزل بیست و هفتم فرغ دوم... نام منزل بیست و هشتم بطن الحوت... و گروهی این منزل بیست و هشتم را رشا نام کردند... (التفهیم صص 112- 113). و رجوع به التفهیم ص 106 و 115 شود.
، مقامات. مدارج. مراتب: پادشاه... اقبال بر نزدیکان خود فرمایدکه خدمت او را منازل موروث دارند. (کلیله و دمنه). بدگوهر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارند. (کلیله و دمنه). چه عالمیان در منازل و معارج و...متفاوت قدرند. (سندبادنامه ص 4). بباید دانست که نوع انسان را در قرب به حضرت الهیت منازل و مقامات است. (اخلاق ناصری).
کرم کن که فردا که دیوان نهند
منازل به مقدار احسان دهند.
سعدی (بوستان).
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند.
سعدی (بوستان).
، (اصطلاح تصوف) مراحل سلوک: مجذوب ابتر که هنوز بر دقایق سیر و سلوک و حقایق مقامات و منازل و قواطعو مخاوف وقوف نیافته باشد، هیچ یک هنوز استحقاق منصب شیخوخت ندارند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 108). مثلاً در توبت که اول مقامی است از مقامات سالکان او راقدمگاهی بود که بعد از قطع جمیع منازل و عبور از جملۀ مقامات میسر گردد. (مصباح الهدایه ایضاً صص 378 -379)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مهزله. (اقرب الموارد). رجوع به مهزله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ اعزل. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ معزل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مبهله. (منتهی الارب). و رجوع به مبهله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
ناقه مباهل، شتر ماده ای که او را بی پستان بند گذاشته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ)
شکافته شده. (ناظم الاطباء) ، شکفته مثل غنچۀ خرمابن. (آنندراج) (از منتهی الارب). شکفته شده مانند شکوفۀ خرمابن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مبزغ. نیشتر
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِ)
جمع واژۀ مبذله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مبذل و بذله. یقال خرج علینا فی مباذله، ای فی ثیابه الرثه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مبزم
لغت نامه دهخدا
(مَقِ)
مزرعه های تره چنانکه کشت زار پیاز و سیرو بادنجان و شلجم و حلبه. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مبقله و مبقل. پالیزها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباقل
تصویر مباقل
جمع مبقله، تره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازل
تصویر منازل
جمع منزل، خانه ها، خن ها، سرا ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبال
تصویر مبال
محل پیشاب و بول، طهارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزل
تصویر مبزل
پالونه، نایژه گرمابه نایژه خم، درفش مته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازل
تصویر بازل
آزموده پخته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازل
تصویر بازل
((زِ))
شتر قوی، مفرد بوازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبال
تصویر مبال
((مَ))
مستراح، جای ادرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازل
تصویر منازل
((مَ زَ))
جمع منزل، مسکن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازل
تصویر منازل
خانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
خانه ها، سراها، منزل ها، مراحل، اتراقگاه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبریز، آبریزگاه، توالت، دستشویی، مستراح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جایی که در آن بول کنند، مستراح، آبریزگاه
فرهنگ گویش مازندرانی