جدول جو
جدول جو

معنی مبارمی - جستجوی لغت در جدول جو

مبارمی(مَ رِ)
منسوب به مبارم است که جمع مبرم و بمعنی دوک باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
نوعی طلاق به علت از هم بیزار شدن زن و مرد، ادعای برابری نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف، برای رسیدن به هدفی تلاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
عمل ’مبارز’. جنگجویی: دیگری گفت سبکتکین به مبارزی و مروت و سخاوت...از همه مقدم تر است. (سیاست نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و سپاهسالاری بود که به مبارزی او را با هزار مرد برابر نهاده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
محمد بن خداداد، مکنی به ابوبکر. وی فقیه حنبلی بود و از ابی الخطاب محفوظبن احمدالکلوذانی فقه آموخت و از ابی الخطاب نصر بن احمدالبطر و ابی عبدالله النعالی و جز آنان حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی حدیث شنیده است. (از لباب الانساب ج 2 ص 93)
لغت نامه دهخدا
دهی است بزرگ بر در بردع (به اران) و لشکرگاه روسیان آنجا بود آنگاه که بیامدند و بردع بستدند و این مبارکی اول حدیست از شکی. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
برکت و تهنیت و میمنت وسعادت و خوشبختی و پاکی و طهارت و تقدس. (ناظم الاطباء). میمنت. فرخی. فرخندگی. خجستگی. نیک اختری: امیر گفت بسم اﷲ بشادی و مبارکی خرامید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283). بزیر تخت آمد تا به مبارکی خلعت امیرالمؤمنین بپوشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
از پس هر مبارکی شومی است
وز پی هر محرمی صفر است.
خاقانی.
سر خدمت تو دارم بخرم بلطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 540 تن سکنه دارد. ساکنین از طایفۀ خوشیه هستند. در دو محل واقع شده و به مبارکی 1 و 2 مشهورند. سکنۀ یک 300 تن و سکنه دو 340 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت فاعلی از مباراه. برابری کننده و نبردکننده. رجوع به مباراه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مبرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبارزت
تصویر مبارزت
جنگ و کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده منگیا گری قماربازی} صد هزاران چنین فسون و فریب کرده ام از مقامری بشکیب) (هفت پیکر چا. استانبول 225)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایمی
تصویر ملایمی
نرمی و آهستگی و آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فرخندگی همایونی مبارک بودن خجستگی از حیث میمنت: سر خدمت تو دارم بخرم بلطف و مفروش که چو بنده کمتر افتد بمبارکی غلامی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارم
تصویر مبارم
جمع مبرم، دوک ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبارز، نستوهان رزمندگان جمع مبارز در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نستوهی جنگاوری عمل مبارز جنگجویی: دیگری گفت: سبکتگین بمبارزی و مروت و سخاوت... از همه مقدم تر است
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان مبارک برده اسمعیل که رهنمودی را از آن محمد بن اسمعیل بن جعفر صادق (ع) و فرزندان او می دانستند (فضل بن شادان)
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
((مُ))
بری شدن از یکدیگر، بیزار شدن از هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
((مُ رِ زِ))
جنگیدن، کارزار کردن، محاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
خجستگی، میمنت، فرخی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
Ceremonial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
cerimonial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
zeremoniell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
ceremonialny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
церемониальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
церемоніальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
ceremonieel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
ceremonial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی