جدول جو
جدول جو

معنی مایلی - جستجوی لغت در جدول جو

مایلی(یَ مُ)
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست:
هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن
جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من.
(از مجالس النفایس ص 73 و 248).
و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
مایلی(یِ)
ازمردم اردبیل و از ملازمان شیخاوندان است. او راست:
بزم خالی دیدم امشب، چون صراحی پیش یار
ریختم در جام اخلاص آنچه در دل داشتم.
(از مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایلی
تصویر شایلی
(دخترانه)
بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانلی
تصویر مانلی
(پسرانه)
در گویش مازندران بمان برایم، نام پسری در شعری از نیما یوشیج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مایی
تصویر مایی
ما بودن، هستی، وجود، کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر
مایی ومنی: کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر، برای مثال در بحر مایی و منی افتاده ام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ - ۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالی
تصویر مالی
مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایل
تصویر مایل
واحد اندازه گیری طول در کشورهای انگلیسی زبان برابر با ۱۶۰۹ متر
مایل دریایی: در ریاضیات واحد اندازه گیری طول برابر ۱۸۵۲ متر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایل
تصویر مایل
گراینده، میل کننده، خواهان، خمیده، خرامان، خرامنده، برای مثال که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیده ام مایل (سعدی۲ - ۶۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(مَءْ لی ی)
رجوع به ماءلوّ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
ابوالحسن محمد بن حسین بن معاذ نیشابوری، او از حسین بن فضل بلخی و از تمام استماع کرد و ابوسعید بن ابی بکر بن ابی عثمان از وی روایت دارد. به سال 335 درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ لی ی)
منسوب است به مازل. (از انساب سمعانی). و رجوع به مازل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حیله بازی. حیله گری. مکاری. (ناظم الاطباء). گربزی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مسیل. رجوع به مسیل شود.
- دیر مسیلی، دیر بر گذرگاه سیل. کنایه است از دنیای فانی:
به حرمت شو، کز این دیر مسیلی
شود عیسی به حرمت، خر به سیلی.
نظامی (خسرو و شیرین ص 427)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مادگی و حالت ماده بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
طبیعی. جبلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
منسوب به حمایل.
- دور حمایلی فلک، (اصطلاح نجوم) سیاره ای که مدار حرکت آن بیضی باشد. (ناظم الاطباء) : جسیم پیکر، مهیب منظر که فلک در دور حمایلی خویش چنان هیکلی ندیده بود. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(یِ قی ی)
منسوب است به مایق دشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
برگردنده از راه، ترک کننده و برگردنده و خمنده، جور کننده، عدول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلی
تصویر میلی
گربه سنور. منسوب به میل: (مادر هشت میلی جزیره بودیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایی
تصویر مایی
تکبر، مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی
تصویر ایلی
ترکی فرما نبرداری تیره ای بندگی اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
پر کننده، پر شونده یونانی تازی گشته انگبین در تازی نیامده فرجامین ظینده ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایگی
تصویر مایگی
ماده بودن: ... که اندر مایه است نه از قوت مایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایله
تصویر مایله
مائله در تازی مونث مائل بنگرید به مایل مونث مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایلی
تصویر عایلی
عیالمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالی
تصویر مالی
پر کننده، پرشونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالی
تصویر مالی
عسل (در طب قدیم مستعمل است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایل
تصویر مایل
((یِ))
کج، خمیده، آرزومند، مشتاق، دارای شیب اندک
فرهنگ فارسی معین
تزویر، حقه بازی، حیله گری، شیادی، مکاری، مکر
متضاد: سادگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مایل
تصویر مایل
Oblique
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالی
تصویر مالی
Financial, Monetary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مایل
تصویر مایل
oblíquo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالی
تصویر مالی
financeiro, monetário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مایل
تصویر مایل
ukośny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالی
تصویر مالی
finansowy, monetarny
دیکشنری فارسی به لهستانی