جدول جو
جدول جو

معنی مایحتاج - جستجوی لغت در جدول جو

مایحتاج
آنچه مورد احتیاج باشد، دربایست
تصویری از مایحتاج
تصویر مایحتاج
فرهنگ فارسی عمید
مایحتاج
(یُ / یَ)
به ضم یای تحتانی در اصل مایحتاج الیه بود به معنی آنچه حاجت کرده شود به سوی آن، در استعمال لفظ الیه را که صلۀ آن است حذف نمایند. (غیاث) (آنندراج). دربا و هرچیز لازم و ناگزیر. (ناظم الاطباء). دربایست. ناگزیر. آنچه بدان نیاز بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند و هرکس به مایحتاج وقت خویش مشغول شد. (سندبادنامه ص 318). شرط عاقل و فرزانه آن بود که مایحتاج اوقات زمستان در ایام تابستان مهیا کند. (سندبادنامه ص 122). و مایحتاج مهمانی و غیر آن از نفقۀ خیل و خدم... (ترجمه محاسن اصفهان ص 50). رخت و اسباب و مایحتاج بکلی بدانجا کشید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 97)
لغت نامه دهخدا
مایحتاج
آنچه حاجت کرده شود بسوی آن در استعمال لفظ الیه را که صله آن است حذف نمایند، آنچه بدان نیاز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مایحتاج
((یَ))
آن چه که مورد نیاز است
تصویری از مایحتاج
تصویر مایحتاج
فرهنگ فارسی معین
مایحتاج
نیازها، نیازمندیها
تصویری از مایحتاج
تصویر مایحتاج
فرهنگ واژه فارسی سره
مایحتاج
اثاث، ملزومات، مایلزم، ضروریات، نیازمندی ها، دربایست، دربایسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهتاج
تصویر ماهتاج
(دخترانه)
آنکه تاج او چون ماه می درخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محتاج
تصویر محتاج
نیازمند، محتاج، حاجتمند، تهیدست، سالک
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
جایگاه و مرکز سرمایه و سود. (گنجینۀ گنجوی ص 140). از ’مایه’ + ’ستان’ پساوند مکان:
بهتر از این مایستانیت نیست
سود کن آخر که زیانیت نیست.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی)
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
دهی از دهستان سیارستاق. ییلاقی است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ح وج’، حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب. عدوم. (منتهی الارب). مفتقر:
لبت سیب بهشت و من محتاج
یافتن را همی نیابم ویل.
رودکی (احوال و اشعار رودکی ص 1062).
خوار گرداند مرا روزی که چشم یاری از او خواهم داشت و محتاج خواهم بود به مدد او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز را کن کامل.
ناصرخسرو.
معنی چنین باشد که چگونه محتاجم به چهار کس. (کلیله و دمنه). به خیاط و مقراض محتاج نگشت. (سندبادنامه ص 2).
درویش و غنی بندۀ این خاک درند
و آنان که غنی ترندمحتاج ترند.
سعدی.
گر گذاری و دشمنان بخورند
به که محتاج دوستان گردی.
سعدی.
بی زر نتوان رفت به زور از دریا
ور زر داری به زور محتاج نه ای.
سعدی.
به درویش ومسکین و محتاج داد.
سعدی.
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن تست به یغما چه حاجت ست.
حافظ.
آن را که نه همسر نه خور و خواب فرشته ست
و آدم همه محتاج خور و همسر و خواب ست.
قاآنی.
- محتاج شدن، نیازمند شدن. املاق. افتیاق: مغفل گفت بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم که من محتاج شده ام. (کلیله و دمنه). هر چه از پدران رسیده بود همه تلف گشت تا محتاج شدم بر شکافتن سقف های خانه. (تاریخ طبرستان).
- محتاج کردن، نیازمند کردن:
حرام آمد علف تاراج کردن
به دارو طبع را محتاج کردن.
سعدی.
- امثال:
خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مضطر کردن، (از ’وح ج’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتاج
تصویر محتاج
حاجتمند و نیازمند، عدوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایحتاج مسافر
تصویر مایحتاج مسافر
زفر بار و بنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحتاج
تصویر نامحتاج
انیاز بی نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
مرکز سرمایه و سود: بهتر ازین مایستانیت نیست سود کن آخر که زیانیت نیست. (نظامی. گنجینه 140)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که مورد احتیاج است اسباب و وسایل ضروری دربایست: دریغ باشد خاطر چون شما بلغا را بدست غوغا مایحتاج باز دادن، توضیح بضم یایی تحتانی در اصل ما یحنتاج الیه بود بمعنی آنچه حاجت کرده شود بسوی آن. در استعمال لفظ الیه را - که صله آنست - حذف نمایند. در تدوال فارسی غالبا یاء تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما یحتاج
تصویر ما یحتاج
در بایست در واژ ونکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتاج
تصویر محتاج
((مُ))
نیازمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتاج
تصویر محتاج
نیازمند، مستمند
فرهنگ واژه فارسی سره
بی برگ، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند
متضاد: بی نیاز، توانگر، غنی، مالدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیازمند
دیکشنری اردو به فارسی