جدول جو
جدول جو

معنی ماکرین - جستجوی لغت در جدول جو

ماکرین(کِ)
جمع واژۀ ماکر: و مکروا و مکراﷲ واﷲ خیرالماکرین. (قرآن 54/3). و رجوع به ماکر شود
لغت نامه دهخدا
ماکرین
جمع ماکر
تصویری از ماکرین
تصویر ماکرین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافرین
تصویر بافرین
(دخترانه)
فرین لایق تحسین، درخور آفرین ب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
درخور آفرین، لایق تحسین، برای مثال تو تا زادی از مادر بافرین / پر از آفرین شد سراسر زمین (فردوسی۱ - ۳۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان بویراحمد گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 508 تن سکنه دارد که از طایفۀ بویراحمد گرمسیری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان میان دورود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان رودبار است که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 201 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بنویاکرین از قبایل بربر غربند از تیره لواته و فراته. (مسالک الممالک ابن حوقل چ لیدن ص 106)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
امپراطور روم که به سال 161 میلادی در ’سزاره’ (نومیدی) متولد شدو در سالهای 217-218 فرمانروائی داشت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
از ’مار’ (خزندۀ معروف) + ’ین’ (پساوندی که چون در آخر اسم درآید صفت نسبی سازد)، ماردار، پر از مار، مارلاخ:
رهت مارین و کهسارت پلنگین
گیا و سنگش از خون تو رنگین،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکریز
تصویر خاکریز
ریزنده خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماکین
تصویر سماکین
جمع سماک ماهی فروشان
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
صابرون، جمع صابر، : شکیبایان جمع صابر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طاهر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ائمه طاهرین باجداد طاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابرین
تصویر عابرین
جمع عابر، رهگذ ران عابر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادرین
تصویر غادرین
جمع غادر، بیوند گران (سم) غدر کننده بیوفا، جمع غادرین
فرهنگ لغت هوشیار
باقی پاینده، باقی مانده، گذشته درگذشته، کوکبی که از تربیع تجاوز کرده و به تثلیث نرسیده باشد یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده است، جمع غابرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشرین
تصویر فاشرین
سریانی تازی گشته سیاه دارو (گویش شیرازی) سپندان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گنجاندن مقام دادن، یا خود را جا کردن خود رادر ردیف کسانی مهم در آوردن، در اداره ای یا موسسه ای وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راکب، شتر سواران سواران جمع راکب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سواران
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دیگران جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساحر، جادوگران افسونگران جمع ساحر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جادوگران
فرهنگ لغت هوشیار
گرد سفید شیرینی که آن را از قطران ذغال سنگ میگیرند و در آب بزحمت حل میشود ولی در الکل حل میشود و در طب بکار میرود، جوهر قند و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکنین
تصویر ساکنین
مقیمان، باشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکعین
تصویر راکعین
جمع راکع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
لایق تحسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالرین
تصویر بالرین
رقاصه، رقصنده باله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکرین
تصویر منکرین
جمع منکر، نیگرایان منبلان نا خستویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذکرین
تصویر مذکرین
جمع مذکر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصرین
تصویر قاصرین
جمع قاصر، کوتاهی کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایرین
تصویر سایرین
دیگران
فرهنگ واژه فارسی سره
ساقه ی اصلی گیاهانی که مثل پیچک به دور هر چیزی پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی