جدول جو
جدول جو

معنی ماکث - جستجوی لغت در جدول جو

ماکث
(کِ)
درنگ و انتظارکننده. (آنندراج). مکث نماینده و درنگ کننده و انتظارکشنده. ج، ماکثون. (ناظم الاطباء). درنگ و اقامت کننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماکر
تصویر ماکر
مکر کننده، فریب دهنده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکث
تصویر ناکث
شکنندۀ عهد و پیمان، پیمان شکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکت
تصویر ماکت
نمونۀ کوچکی از یک وسیله، ساختمان، اتومبیل و موارد دیگر که قبل از شروع پروژۀ ساخت، برای نمایش آن، تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکو
تصویر ماکو
جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکو، مکوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکل
تصویر ماکل
خوردنی، خوراکی
فرهنگ فارسی عمید
نام ولایتی است به آذربایجان که اکراد محمودی به تصرف دارند و بر آن کوه حصنی است از سنگ که معبری ندارد و اگر خواهند کسی یا چیزی را بالا کشند باید ریسمان فرو گذارند و به آن بسته بالا کشند والا محال است، (انجمن آرا) (آنندراج)، ماکواز شهرستانهای آذربایجان غربی است و از طرف شمال به رود خانه قره سو و کشور ترکیه و از جنوب به شهرستان خوی و از مشرق به رود خانه ارس و کشور جماهیر شوروی و از مغرب به کشور ترکیه محدود است، آب و هوای شهرستان نسبت به پستی و بلندی متغیر است بدین معنی که هوای پلدشت معتدل مایل به گرمی و قسمتهای غربی (دهستانهای آواجیق و چالدران) سردسیر است، این شهرستان دارای چهار رشته رود خانه معروف می باشد که عبارتند از: 1 - رو خانه ارس که در شمال غربی شهرستان در نقطۀ ’دمیرقاپو’ وارد این شهرستان می شود و در جنوب شرقی قریۀ ’دره شام’ از شهرستان ماکو خارج می گردد، 2 - رود خانه زنگمار (ماکوچای) که از کوههای مرزی ایران و ترکیه سرچشمه می گیرد و قسمت عمده آن از وسط شهر عبور می کند، 3 - رودخانه قره سو که از چشمه و باتلاقهای بورالان سرچشمه می گیرد و قسمتی از مرز ایران و ترکیه را تشکیل می دهد، 4 - رود خانه ساری سو که از باتلاقهای بایزید کشور ترکیه سرچشمه می گیرد و در 5 کیلومتری بازرگان وارد کشور ایران و شهرستان ماکو می گردد، کوههای عمده این شهرستان عبارت است از: 1 - کوههای مرز ایران و ترکیه که بنام ساری چیچیک و ساری چین معروف است و ارتفاع این کوهها در حدود 2500 تا 3200 متر است، 2 - کوه سکار که در غرب دهستان به به جیک واقع و ارتفاع آن 3050 متر است، 3 - کوه چرکین که در غرب دهستان قلعه دره سی واقع و ارتفاع آن 3000 متر است، شهرستان ماکو از سه بخش بنام حومه، پلدشت، سیه چشمه تشکیل شده است و جمع قراء آن 386 آبادی بزرگ و کوچک است، محصول عمده شهرستان غلات و حبوبات و پنبه و توتون و کشمش و کرچک و بزرک و کنجد است، راههای شوسۀ آن عبارت از شوسۀ ماکو به پلدشت و ماکو به بازرگان و ماکو به خوی می باشد و بقیۀ راهها مالرو و صعب العبور است، در این شهرستان چهار چشمۀ آب معدنی وجود دارد که در آبادی شوط و آبادی یاشکند و قریۀ زیوه بالا و آبادی استی سو (آب گرم) واقع شده است، ایلهای جلالی و میلان و حیدرانلو از عشایر معروف این شهرستان بشمار می روند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، شهرستان ماکو در حدود 7125 کیلومتر مربع مساحت دارد و از نظر تقسیمات کشوری تابع استان آذربایجان غربی است، در سرشماری آبان ماه 1345 دارای 100854 تن سکنه بود که محل سکونت ثابت داشتند، تراکم جمعیت در این شهرستان 1412 نفر در کیلومتر مربع است، (از نشریه مرکز آمار ایران ج 54 آبان ماه 1345)
شهر ماکو در گوشۀ شمال غربی آذربایجان در دامنۀ کوه نوح کوچک واقع شده است و ارتفاعات و دره های حاصلخیز دارد و موقعیت جغرافیایی و نظامی آن مهم است، بنای شهر ماکو عجیب است بدین معنی که در دامنۀ کوهی واقع شده که قسمتی از آن، شهر را مانند چتر احاطه کرده است، ارتفاع ماکو از سطح دریا 1294 متر است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 154-157)، شهر ماکو در 909 هزارگزی شمال غربی تهران و 285 هزارگزی شمال غربی ارومیه (رضائیه) واقع است و مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 44 درجه و 30 ثانیه، عرض 39 درجه و 18 دقیقه و 1294 متر از سطح دریا ارتفاع دارد، اختلاف ساعت آن با تهران 25 دقیقه و 36 ثانیه است یعنی 12 ظهر ماکو ساعت 12 و 25 دقیقه و 36 ثانیۀ تهران است، هوای آن در زمستان معتدل و در تابستان به علت وجود کوههای سنگی در اطراف شهر گرم تر می باشد، سکنۀ این شهر به تجارت و دادوستد اشتغال دارند، شهر ماکو در دره ای که رود خانه زنگمار در آن جریان دارد واقع شده و قسمتی از روخانه های شهر در زیر یک تخته سنگ عظیم که مثل چتر بالای خانه ها را فرا گرفته، بنا شده است، ماکو در قدیم قلعه ای بیشتر نبوده است، این قلعه که قابان نامیده می شد پناهگاه عده ای از دزدان و راهزنان بوده است، در زمان شاه عباس کبیر این راهزنان و اشرار قلع و قمع شدند و سپس اساس شهر ماکو پی ریزی شد، بنای شهر باستناد ابیاتی که بر تخته سنگی کنده شده است سال 1052 قمری است، ماکو چندین عمارت معروف داردو از جملۀ آنها ساختمان باغچه چوق است که از عمارات معروف آذربایجان بشمار می رود، شهر ماکو دارای فرمانداری، شهرداری، بخشداری، مرزبانی، ژاندارمری، پادگان نظامی، بانک، فرهنگ، پست و تلگراف و تلفن، آمار و ثبت اسناد، و ادارۀ کشاورزی و بهداری و راه و دارایی و دخانیات می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، شهر ماکو طبق سرشماری آبان ماه 1345، هفت هزار تن سکنه داشته است، (از نشریۀ آمار ایران آبان ماه 1345 ج 54)، و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 154-157 شود
حومه ماکو یکی از بخشهای سه گانه شهرستان ماکوست، این بخش در حومه شهرستان واقع است و مرکز بخش شهر ماکو می باشد این بخش از سه دهستان قلعه دره سی آواجیق، قره قویون و 110 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 22420 تن سکنه دارد، هوای آن بر دو نوع است، دهستانهای قره قویون و قلعه دره سی معتدل مایل به گرمی و دهستان آواجیق سردسیر است، محصول عمده بخش غلات، حبوبات، پنبه، کرچک و کنجد می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
شکننده عهد و پیمان. (ناظم الاطباء). شکننده عهد. (از اقرب الموارد). نکاث. (معجم متن اللغه). پیمان شکن. عهدشکن، برهم زننده. گسلنده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
ناحیه ای است به یمن و دیوار آن بوسیلۀ علی بن عواض ساخته شده است. (ازمعجم البلدان). شهرکی است خرد (به عربستان از یمن) دیوارهای وی از سنگ و کوهی عظیم از گرد وی و روستای وی برآید و از هر سوی که در وی روی کوه بباید بریدن و حدود این جای به حدود حضرموت پیوسته است. (حدود العالم چ دانشگاه تهران ص 167). کلمه ’کث’ در آخر این نام و نیز از سنگ بودن دیوار وی و روستای وی بر خلاف سایر شهرهای عربستان و نزدیک بودن این شهر به حضرموت دلیل است که این شهر ساختۀ ایرانیان است و در زمان انوشیروان به دست ’وهرز’ دیلمی پس از شکست ابایکوم مسروق بن ابرهه ملک حبشه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
قریه ای است از نواحی اسپیجاب و همچنین قریه ای است از قراء بخارا و هر دو قریۀ مذکور به ماوراءالنهر واقع است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نمونه ای از یک ساختمان، کارگاه، کارخانه و غیره که با چوب و مقوا سازند و تغییرات لازم را در آن دهند و سپس مطابق همان نمونه ساختمان را برآورند، (اصطلاح نقاشی) نمونۀ کوچک از شی ٔ که نقاشان اطوار مختلف آن را مورد مطالعه قرار دهند، (اصطلاحی در نمایش و تآتر) نمونۀ کوچک شدۀ پرده های صحنۀ نمایش. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
اقامت کننده در جایی و مؤنث آن ماکده. (از اقرب الموارد) ، آنکه پیوسته بر یک قرار بماند و گویند ماء ماکد، آبی که بر یک قرار ماند، و درّ ماکد، شیری که پیوسته بر یک قرار باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در ماکد، شیر که پیوسته بر یک قرار ماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
به معنی پس فردا باشد که برادر کوچک فردا است. (برهان) (آنندراج). پس فردا و روز پس از فردا. (ناظم الاطباء). هزوارش، مگر، ماگر، پهلوی، پس فرتاک (پس فردا). (حاشیۀ برهان چ معین) ، روز پس از روز آینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فریبنده و بدسگال. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم فاعل است از مکر. خدعه کننده. ج، ماکرون، مکره. (از اقرب الموارد). فریبنده و مکرکننده و بدسگال و خدعه کننده. ج، ماکرون. (ناظم الاطباء). صاحب مکر. حیله گر. چاره گر. ج، ماکرین، ماکرون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون وزیر ماکر بداعتقاد
دین عیسی را بدل کرد از فساد.
(مثنوی).
زین سبب بد کاهل محنت شاکرند
اهل نعمت طاغیند و ماکرند.
(مثنوی).
، ستور مویز بار کرده یا کاروان شتر که غله کشانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خر مویز بار کرده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ده یک گیرنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مالیات گیرنده. مکّاس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دست افزار جولاهگان که بدان جامه بافند، (برهان)، دست افزار جولاهان که ماشوره را در آن کنند و بدان جامه بافند، (آنندراج)، آلتی است آهنی جولاهگان رابه هندی آن را نال گویند، (غیاث)، مکو، (ناظم الاطباء)، مکوک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در شتاب سیر بر چرخ قماش
صورت ماکو هلال آسا خوش است،
نظام قاری (دیوان البسه ص 43)،
وشیع، وشیعه، ماکوی بافنده، (از منتهی الارب)،
- ماکوزن، آنکه ماکو بکار برد، بافنده:
ز آغاز جبریل آهنجه کار
به فرجام ادریس ماکوزنش،
اثیر اخسیکتی (از آنندراج)،
- ماکونورد، از دست افزارهای بافندگی قدیم:
نیست بافنده کس به دست افزار
نه به ماکونورد و پا افشار،
شیخ آذری
لغت نامه دهخدا
به معنی ماکیان آمده، (آنندراج)، مرغ، (ترجمه دیاتسارون ص 270، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ماکیان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ ثَ)
مؤنث ماکث. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماکث شود
لغت نامه دهخدا
شخولنده به دهن و بانگ کننده، (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، و رجوع به ’مکو’ و ’مکاء’ شود
لغت نامه دهخدا
کارخانه و غیره که با چوب و مقوا سازند و تغییرات لازم را در آن نهند و سپس مطابق همان نمونه ساختمان را برآورند، کارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
دست افزار جولاهان که ماسوره را درآن کنند وبدان جامه بافند، جای ماسوره در چرخ خیاطی: خیاط پسری بود بدستش ماکو گفتمش دلی که برده ای از ما کو ک... (شاطر عباس صبوحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
فریبنده و بد سگال، خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
طعام و خوردنی فرانسوی دو کانه، جمع ماکل، خورش ها خوراک ها خوردنی ها خورش خوردنی خوراک اشکال بلورینی که در ساختمان کانیها از اجتماع دو یا چند بلور حاصل شود و یا دونیم بلور در یک کانی بمنظور پیدا کردن عناصر تقارنی بیشتری نسبت بهم تغییر وضع دهند و شکلی حاصل کنند که جزبلور اصلی است. در این حالت آنرا ماکل آن کانی نامند. ماکل ها بر دوقسمند: یکی ماکل ساده که عبارت از ماکل بهم چسبیده است یعنی دو فرد بلور و یادو نیم فرد بلور در یک سطح صاف بهم ملصق میشوند که این سطح التصاق سطح تقارن ماکل نیز خواهد بود و دیگر ماکل درهم یا ماکل تداخلی است که محل التصاق دو فرد یا دو نیم فرد بلور یک سطح صاف نیست و این دو قسمت درهم داخل شده اند و بنابراین سطح التصاق سطح تقارن نخواهد بود و در این وضع سطح تقارن دیگری پیدا میکنند، جمع ماکل خوردنیها خوراکها: زاهد کسی باشد که او را به آنچه تعلق بدنیادارد مانند ماکل و مشارب... رغبت نبود. خوردنی خوراکی جمع ماکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکث
تصویر ناکث
شکننده عهد و پیمان، بر هم زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکو
تصویر ماکو
وسیله ای در ماشین بافندگی که ماسوره بر روی آن قرار می گیرد، میله ای در چرخ خیاطی که قرقره بر روی آن قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکر
تصویر ماکر
((کِ))
فریبنده، مکرکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکت
تصویر ماکت
((کِ))
نمونه ای با ابعاد کوچک تر از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکث
تصویر ناکث
((کِ))
عهدشکن، پیمان شکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکث
تصویر مکث
درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
حیله گر، فریبکار، فریبنده، مکار، نیرنگ باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمونه کوچک ساختمان وتاسیسات، مدل مینیاتوری، نمونک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیمان شکن، عهدشکن، عهدگسل، ناقض عهد
متضاد: وفادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیری غلیظ و مقوی که پس از زاییدن گاو دوشیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از وسایل بافندگیوسیله ای که ماسوره در آن قرار گرفته و از
فرهنگ گویش مازندرانی
سایه ی اشیا در نور ماه
فرهنگ گویش مازندرانی