اتومبیل، هر دستگاه مکانیکی یا الکتریکی مثلاً ماشین ظرف شویی، ابزاری برای اصلاح مو ماشین تحریر: ماشینی دارای دکمه هایی شامل حروف، اعداد و نشانه ها که به وسیلۀ آن مطالب را بر روی کاغذ می نویسند
اتومبیل، هر دستگاه مکانیکی یا الکتریکی مثلاً ماشین ظرف شویی، ابزاری برای اصلاح مو ماشین تحریر: ماشینی دارای دکمه هایی شامل حروف، اعداد و نشانه ها که به وسیلۀ آن مطالب را بر روی کاغذ می نویسند
کشن شین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد، در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم، (آنندراج)، مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد، (ناظم الاطباء)، ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان، (غیاث)، در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ: چو آگاهی آمد به ماچین و چین بگوینده بر خواندم آفرین، فردوسی، شب تیره باید شدن سوی چین وگر سوی ماچین و مکران زمین، فردوسی، به ماچین و چین آمد این آگهی که بنشست رستم به شاهنشهی، فردوسی، بگو آن تودۀ گل را بگو آن شاخ نسرین را بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را، فرخی، از ادبا عالمی فرست به ماچین وز امرا شحنه ای فرست به ارمن، فرخی، مملکت خانیان همه بستاند بر در ماچین خلیفتی بنشاند، منوچهری، و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد (تاریخ سیستان)، چین توظاهر و ماچین بمثل باطن تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین، ناصرخسرو، افسانه ها بمن بر چون بندی گویی که من به چین و به ماچینم، ناصرخسرو، از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین، ناصرخسرو، و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت ... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند، (جامع التواریخ)، زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین ... دراز باد، (سندبادنامه ص 211)، سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است ... (جهانگشای جوینی)، دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج، حافظ، رجوع به چین و چین و ماچین شود
کشن شین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد، در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم، (آنندراج)، مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد، (ناظم الاطباء)، ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان، (غیاث)، در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ: چو آگاهی آمد به ماچین و چین بگوینده بر خواندم آفرین، فردوسی، شب تیره باید شدن سوی چین وگر سوی ماچین و مکران زمین، فردوسی، به ماچین و چین آمد این آگهی که بنشست رستم به شاهنشهی، فردوسی، بگو آن تودۀ گل را بگو آن شاخ نسرین را بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را، فرخی، از ادبا عالمی فرست به ماچین وز امرا شحنه ای فرست به ارمن، فرخی، مملکت خانیان همه بستاند بر در ماچین خلیفتی بنشاند، منوچهری، و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد (تاریخ سیستان)، چین توظاهر و ماچین بمثل باطن تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین، ناصرخسرو، افسانه ها بمن بر چون بندی گویی که من به چین و به ماچینم، ناصرخسرو، از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین، ناصرخسرو، و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت ... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند، (جامع التواریخ)، زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین ... دراز باد، (سندبادنامه ص 211)، سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است ... (جهانگشای جوینی)، دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج، حافظ، رجوع به چین و چین و ماچین شود
ابوسعد گوید: کوره ای است دارای قرای مجتمع به دو فرسنگی هرات که مجموع آنها را ’مالین’ و مردم هرات ’مالان’ گویند، ومن مالین هرات رادیدم، مرا گفتند که آن دارای بیست و پنج قریه است، (از معجم البلدان)، از اعمال هرات است مشتمل بر قری و مزارع به دو فرسنگی هرات و مردم هرات مالان گویند واز آنجاست ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمن مالینی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مالن و مالان شود
ابوسعد گوید: کوره ای است دارای قرای مجتمع به دو فرسنگی هرات که مجموع آنها را ’مالین’ و مردم هرات ’مالان’ گویند، ومن مالین هرات رادیدم، مرا گفتند که آن دارای بیست و پنج قریه است، (از معجم البلدان)، از اعمال هرات است مشتمل بر قری و مزارع به دو فرسنگی هرات و مردم هرات مالان گویند واز آنجاست ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمن مالینی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مالن و مالان شود
در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند، (آنندراج) : دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم، محسن تأثیر (از آنندراج)
در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند، (آنندراج) : دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم، محسن تأثیر (از آنندراج)
از ’مار’ (خزندۀ معروف) + ’ین’ (پساوندی که چون در آخر اسم درآید صفت نسبی سازد)، ماردار، پر از مار، مارلاخ: رهت مارین و کهسارت پلنگین گیا و سنگش از خون تو رنگین، (ویس و رامین)
از ’مار’ (خزندۀ معروف) + ’ین’ (پساوندی که چون در آخر اسم درآید صفت نسبی سازد)، ماردار، پر از مار، مارلاخ: رهت مارین و کهسارت پلنگین گیا و سنگش از خون تو رنگین، (ویس و رامین)
از نواحی شیراز است، (انجمن آرا) (آنندراج)، مایین شهرکی است در میان کوهستان افتاده در زیر گریوه ای و سر راه است و سردسیر است و آب روان خوش دارد وغله و میوه خیزد نه بسیار ... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123)، شهرکی است در میان کوهستان بر راه کوشک زرد و هوایش معتدل و به سردی مایل است آب روان دارد و حاصلش غله و میوه ... و آنجا مزار شیخ گل اندام است و در پای گریوه، مزار امام زاده اسماعیل بن موسی کاظم است و آن شهرک قصبۀ عمل ’رامجرد’ است، (نزههالقلوب چ لیدن جزء3 ص 124)، شهری میان کوشک زرد و شیراز، ابن بطوطه گوید از یزد خاص (یزد خواست) به دشت روم و از آنجا به مایین رفتم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به نزههالقلوب ص 123، 185 و 218 شود
از نواحی شیراز است، (انجمن آرا) (آنندراج)، مایین شهرکی است در میان کوهستان افتاده در زیر گریوه ای و سر راه است و سردسیر است و آب روان خوش دارد وغله و میوه خیزد نه بسیار ... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123)، شهرکی است در میان کوهستان بر راه کوشک زرد و هوایش معتدل و به سردی مایل است آب روان دارد و حاصلش غله و میوه ... و آنجا مزار شیخ گل اندام است و در پای گریوه، مزار امام زاده اسماعیل بن موسی کاظم است و آن شهرک قصبۀ عمل ’رامجرد’ است، (نزههالقلوب چ لیدن جزء3 ص 124)، شهری میان کوشک زرد و شیراز، ابن بطوطه گوید از یزد خاص (یزد خواست) به دشت روم و از آنجا به مایین رفتم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به نزههالقلوب ص 123، 185 و 218 شود
دهی از دهستان بویراحمد گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 508 تن سکنه دارد که از طایفۀ بویراحمد گرمسیری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بویراحمد گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 508 تن سکنه دارد که از طایفۀ بویراحمد گرمسیری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مجموعۀ قطعات و ابزارهائی که برای ایجاد نیرو یا تولید چیزی تعبیه کنند، (از لاروس)، - ماشین برش، (اصطلاح صحافی) دستگاهی که بدان کناره های کاغذ یا کتابها و دفترهای صحافی شده را می برند و صاف می کنند، - ماشین برنج کوبی، دستگاهی که بدان برنج را می کوبند تا از پوستۀ آن جدا کنند، - ماشین تحریر، دستگاهی که با آن مطالب را روی کاغذ ماشین کنند و نویسند، رجوع به ماشین کردن شود، - ماشین جوجه کشی، دستگاهی که تخم مرغها را در آن نهند و حرارتی مناسب بدان دهند تا از تخم ها جوجه بدر آید، - ماشین چاپ، دستگاهی که بوسیلۀ آن مطالب را چاپ کنند و آن بر دو قسم است: 1- ماشین چاپ حروفی و آن دستگاه چاپی است که دارای حروف الفبا (که آنها را از سرب ساخته اند) بوده، بوسیلۀ آن مطالب را طبع کنند، و این خود سه گونه است: سطحی، استوانه ای و روتاری، در ماشین سطحی، یک صفحه مسطح و متحرک کاغذ را بر روی صفحۀ چاپ که در محل خود ثابت است فشار می دهد و شکل حروف سربی آغشته بمرکب چاپ بر روی کاغذ می افتد، در ماشینهای استوانه ای یک استوانۀ فلزی، کاغذ را بر روی صفحۀ چاپ که حروف سربی بر آن قرار دارند فشار میدهد و کاغذ چاپ شده بیرون می آید و جای خود را به کاغذ دیگری می دهد، در ماشینهای روتاری علاوه بر آنکه استوانۀ فلزی کاغذ را بر صفحۀ چاپ می فشارد صفحۀ چاپ هم به صورت لوحۀ یکپارچه و نیمدایره است که بر استوانۀ دیگری بسته شده است و این لوحه را بطریق ’استرئوتایپ’ تهیه می کنند و حاصل این گونه ماشین بسیار زیاد است و ساعتی 60000 نسخه چاپ می کند، 2- ماشین چاپ سنگی و آن دستگاه چاپی است که در آن به جای حروف سربی از نوعی سنگ مرمر استفاده می شود، مطلبی را در روی کاغذ مخصوص و مرکب مخصوص می نویسند، سپس کاغذ را یک شبانه روز در داخل آب نگه می دارند تا کاغذ و مرکب آن کاملاً آب بکشد، سپس یک قطعه سنگ مرمر را حرارت داده داغ می کنند و کاغذ را از آب بیرون آورده در روی مرمر پهن می نمایند و سنگ مرمر را در داخل منگنه قرار داده فشار می دهند، در این حالت شکل نوشتۀ کاغذ در روی سنگ مرمر منعکس می گردد، وقتی که شکل نوشته بر روی سنگ مرمر منعکس شود یک بار با نورد به روی آن مرکب می مالند و بعد تیزاب (اسید نیتریک) می دهند، تیزاب محل خالی سنگ را به اندازۀ یک میلیمتر در خود حل کرده و نوشته در روی سنگ برجسته می شود، سپس همان سنگ را در صفحۀ ماشین قرار داده و به چاپ مشغول می شوند، در حقیقت سنگ مرمر به جای حروف می باشد، اکنون چاپ سنگی از رواج افتاده است، - ماشین چوب بری، دستگاهی که بوسیله آن تنه درختان را بریده به قطعات چوب و تخته تبدیل کنند، - ماشین خیاطی، دستگاهی که بوسیله آن جامه دوزند، چرخ خیاطی، و آن اقسامی دارد: دستی، پایی، الکتریکی (برقی)، - ماشین رخت شویی، دستگاهی که در آن لباسها را بطور خودکار شویند، - ماشین ریش تراش (تراشی)، دستگاهی برقی که بوسیلۀ آن موهای صورت را تراشند، ، اتومبیل، - ماشین مشدی ممدلی (مشهدی محمدعلی)، اتومبیل قراضه و زهواردررفته و کهنه و خراب، این تعبیر مستفاد از یک ترانۀ نسبهً قدیمی است که با این جمله آغاز می شد: ماشین مشدی ممدلی، نه بوق داره نه صندلی ... الخ، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، ، ترن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - ماشین اسبی، مقابل ماشین دودی، واگن اسبی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ترکیب بعد شود، - ماشین دودی، قطار راه آهن (مخصوصاً به قطار راه آهن تهران - حضرت عبدالعظیم، که سابقاً وجود داشته اطلاق می شده)، - مثل ماشین کار کردن، مرتب و صحیح و منظم و دقیق کار کردن
مجموعۀ قطعات و ابزارهائی که برای ایجاد نیرو یا تولید چیزی تعبیه کنند، (از لاروس)، - ماشین برش، (اصطلاح صحافی) دستگاهی که بدان کناره های کاغذ یا کتابها و دفترهای صحافی شده را می برند و صاف می کنند، - ماشین برنج کوبی، دستگاهی که بدان برنج را می کوبند تا از پوستۀ آن جدا کنند، - ماشین تحریر، دستگاهی که با آن مطالب را روی کاغذ ماشین کنند و نویسند، رجوع به ماشین کردن شود، - ماشین جوجه کشی، دستگاهی که تخم مرغها را در آن نهند و حرارتی مناسب بدان دهند تا از تخم ها جوجه بدر آید، - ماشین چاپ، دستگاهی که بوسیلۀ آن مطالب را چاپ کنند و آن بر دو قسم است: 1- ماشین چاپ حروفی و آن دستگاه چاپی است که دارای حروف الفبا (که آنها را از سرب ساخته اند) بوده، بوسیلۀ آن مطالب را طبع کنند، و این خود سه گونه است: سطحی، استوانه ای و روتاری، در ماشین سطحی، یک صفحه مسطح و متحرک کاغذ را بر روی صفحۀ چاپ که در محل خود ثابت است فشار می دهد و شکل حروف سربی آغشته بمرکب چاپ بر روی کاغذ می افتد، در ماشینهای استوانه ای یک استوانۀ فلزی، کاغذ را بر روی صفحۀ چاپ که حروف سربی بر آن قرار دارند فشار میدهد و کاغذ چاپ شده بیرون می آید و جای خود را به کاغذ دیگری می دهد، در ماشینهای روتاری علاوه بر آنکه استوانۀ فلزی کاغذ را بر صفحۀ چاپ می فشارد صفحۀ چاپ هم به صورت لوحۀ یکپارچه و نیمدایره است که بر استوانۀ دیگری بسته شده است و این لوحه را بطریق ’استرئوتایپ’ تهیه می کنند و حاصل این گونه ماشین بسیار زیاد است و ساعتی 60000 نسخه چاپ می کند، 2- ماشین چاپ سنگی و آن دستگاه چاپی است که در آن به جای حروف سربی از نوعی سنگ مرمر استفاده می شود، مطلبی را در روی کاغذ مخصوص و مرکب مخصوص می نویسند، سپس کاغذ را یک شبانه روز در داخل آب نگه می دارند تا کاغذ و مرکب آن کاملاً آب بکشد، سپس یک قطعه سنگ مرمر را حرارت داده داغ می کنند و کاغذ را از آب بیرون آورده در روی مرمر پهن می نمایند و سنگ مرمر را در داخل منگنه قرار داده فشار می دهند، در این حالت شکل نوشتۀ کاغذ در روی سنگ مرمر منعکس می گردد، وقتی که شکل نوشته بر روی سنگ مرمر منعکس شود یک بار با نورد به روی آن مرکب می مالند و بعد تیزاب (اسید نیتریک) می دهند، تیزاب محل خالی سنگ را به اندازۀ یک میلیمتر در خود حل کرده و نوشته در روی سنگ برجسته می شود، سپس همان سنگ را در صفحۀ ماشین قرار داده و به چاپ مشغول می شوند، در حقیقت سنگ مرمر به جای حروف می باشد، اکنون چاپ سنگی از رواج افتاده است، - ماشین چوب بری، دستگاهی که بوسیله آن تنه درختان را بریده به قطعات چوب و تخته تبدیل کنند، - ماشین خیاطی، دستگاهی که بوسیله آن جامه دوزند، چرخ خیاطی، و آن اقسامی دارد: دستی، پایی، الکتریکی (برقی)، - ماشین رخت شویی، دستگاهی که در آن لباسها را بطور خودکار شویند، - ماشین ریش تراش (تراشی)، دستگاهی برقی که بوسیلۀ آن موهای صورت را تراشند، ، اتومبیل، - ماشین مشدی ممدلی (مشهدی محمدعلی)، اتومبیل قراضه و زهواردررفته و کهنه و خراب، این تعبیر مستفاد از یک ترانۀ نسبهً قدیمی است که با این جمله آغاز می شد: ماشین مشدی ممدلی، نه بوق داره نه صندلی ... الخ، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، ، ترن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - ماشین اسبی، مقابل ماشین دودی، واگن اسبی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ترکیب بعد شود، - ماشین دودی، قطار راه آهن (مخصوصاً به قطار راه آهن تهران - حضرت عبدالعظیم، که سابقاً وجود داشته اطلاق می شده)، - مثل ماشین کار کردن، مرتب و صحیح و منظم و دقیق کار کردن
تثنیۀ ماه یعنی ماه بصره (دینور) و ماه کوفه (نهاوند). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن را ماه الکوفه خواندندی و این را ماه البصره و چون هر دو را نام برند گویند ماهین. (ترجمه بلعمی). چون سپاه مسلمانان ماهین و همدان بگشادند یزدجرد از ری به خراسان شد. (ترجمه بلعمی). نخست کسانی که پرده بر درگاه آویختند اهل اصفهان بوده اند، دیگر اهل ماهین پس ری پس سیستان پس بغداد پس آذربایگان. (ترجمه محاسن اصفهان). به خفیه از کوفه بدر آمد و آمد تا به ماهین و به ماه البصره چند روزی مقام کرد. (تاریخ قم ص 246). ملک کیخسرو چون به کوه اندس و ماهین رسید دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81). و رجوع به ماه و ماه الکوفه و ماه البصره شود
تثنیۀ ماه یعنی ماه بصره (دینور) و ماه کوفه (نهاوند). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن را ماه الکوفه خواندندی و این را ماه البصره و چون هر دو را نام برند گویند ماهین. (ترجمه بلعمی). چون سپاه مسلمانان ماهین و همدان بگشادند یزدجرد از ری به خراسان شد. (ترجمه بلعمی). نخست کسانی که پرده بر درگاه آویختند اهل اصفهان بوده اند، دیگر اهل ماهین پس ری پس سیستان پس بغداد پس آذربایگان. (ترجمه محاسن اصفهان). به خفیه از کوفه بدر آمد و آمد تا به ماهین و به ماه البصره چند روزی مقام کرد. (تاریخ قم ص 246). ملک کیخسرو چون به کوه اندس و ماهین رسید دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81). و رجوع به ماه و ماه الکوفه و ماه البصره شود